کتاب فلسفه ملال (A Philosophy of Boredom) نوشته “لارس اسوندسن” (Lars Fr. H Svendsen) با ترجمه “افشین خاکباز” توسط “فرهنگ نشر نو” منتشر شده است.

لینک کتاب در سایت انتشارات + امکان مطالعه بخشی از کتاب

کتاب حاضر شامل چهار فصل اصلی است:

  • طرح مسئله: در فصل نخست، شرحی کلی از جنبه‌های مختلف ملال و رابطه آن با مدرنیته ارائه می‌شود.
  • داستان‌ها: فصل دوم به ارائه برخی از داستان‌های ملال اختصاص دارد. یکی از نظریه‌های اصلی که در این بخش مطرح می‌شود این است که از نظر تاریخ اندیشه‌ها، رومانتیسم برای درک ملال در دوران مدرن بنیادی‌ترین نقش را ایفا می‌کند.
  • پدیدارشناسی: فصل سوم بر پژوهش‌های پدیدارشناسانه‌ی هایدگر درباره‌ی ملال متمرکز است.
  • اخلاق: در فصل چهارم این بحث مطرح می‌شود که در برابر ملال چه موضعی می‌توانیم اتخاذ کنیم و چرا مجبور نیستیم چنین موضعی بگیریم.

متن پشت جلد کتاب فلسفه ملال

ملال همواره به‌نوعی با انسان همراه بوده است. کی‌یرکه‌گور می‌گوید:
خدایان ملول بودند و بنابراین انسان را آفریدند. آدم از تنهایی ملول بود و بنابراین حوا را خلق کردند. از آن زمان، ملال وارد جهان شد و درست به همان نسبتی که جمعیت رشد می‌کرد، ملال نیز بیشتر می‌شد.
این پدیده که در دوران پیشامدرن به اشراف و برخی طبقات خاص محدود بود از دوران رومانتیسم گسترش یافت و به‌تدریج به یکی از ویژگی‌های انسان مدرن تبدیل شد.
ملال مردم را از درون می‌خورد و همچون غبار، بی‌آنکه ببینیم می‌آید و می‌رود و همچون خاکستر بر دست و چهره‌مان می‌نشیند. برخی ملال را ریشه‌ی تمام شرها می‌نامند، برخی دیگر آن را امتیازِ انسانِ مدرن و حتی وجه تمایز انسان و حیوان می‌دانند و گروهی دیگر، بر این باورند که ملال انسان را از انسانیت تهی می‌کند. برخی ملال را ثمرۀ کوچ معنا از زندگی انسان مدرن می‌دانند و برخی دیگر، آن را چیزی می دانند که به معنای بزرگ نهفته‌ای اشاره دارد.
ملال با معنای هستی سروکار دارد و همین کافی است تا اسوندسن، آن را موضوع فلسفه بداند. او در این کتاب می‌کوشد با رویکردی بینارشته‌ای و با بهره‌گیری از متونی از رشته‌های فلسفه، ادبیات، روانشناسی، الهیات و جامعه‌شناسی و بررسی آرای فیلسوفانی همچون سنکا، کانت، کی‌یرکه‌گور، نیچه و هایدگر و تحلیل مسائلی همچون رابطۀ ملال با رومانتیسم و مدرنیته، کار و فراغت، و مرگ و زندگی، ما را به درک بهتری از ابعاد مختلف این مفهوم و نقشی که در زندگی ما ایفا می‌کند و واکنش‌های مختلفی که می‌توان در برابر آن نشان داد برساند.

در ادامه می‌توانید بخش‌هایی کوتاه از کتاب فلسفه ملال را بخوانید:

می‌توانم ملال عمیق را، از نظر پدیدارشناختی، به بیماری بی‌خوابی تشبیه کنم که سبب می‌گردد فرد در تاریکی، هویت خویشتن را از دست بدهد و در چاهی به ظاهر بی‌پایان فرو رود. او سعی می‌کند بخوابد و شاید با تردید گام‌هایی نیز بر می‌دارد، ولی نمی‌تواند و در نهایت به برزخ میان خواب و بیداری می‌رسد.

«کتاب فلسفه ملال ؛ لارس اسوندسن، ترجمه افشین خاکباز، صفحه 14»

ملال را با مصرف مواد مخدر، الکل، سیگار، اختلالات تغذیه، بی‌بند و باری جنسی، ویرانگری، افسردگی، ستیزه‌جویی، خشونت، دشمنی، خودکشی، رفتارهای پرخطر و مواردی ار این دست مرتبط می‌دانند و آمار نیز از چنین ارتباطی حمایت می‌کند. این مسئله نباید کسی را شگفت‌زده کند، چون نخستین پدران کلیسا به خوبی از چنین ارتباطی آگاه بودند و نیای پیشامدرنِ ملال، یعنی آکدیا، را بدترین گناه می‌دانستند، چون منشأ همه‌ی گناهان دیگر است.

«کتاب فلسفه ملال ؛ لارس اسوندسن، ترجمه افشین خاکباز، صفحه 18»

ملال معمولا زمانی ایجاد می‌شود که نمی‌توانیم آنچه را می‌خواهیم انجام دهیم، یا مجبور باشیم کاری را انجام دهیم که نمی‌خواهیم. ولی هنگامی که نمی‌دانیم چه کاری را می‌خواهیم انجام دهیم، وقتی توانایی پذیرش مسئولیت‌های خود در زندگی‌مان را نداریم چطور؟ در آن هنگام ممکن است خود را در ملال عمیقی بیابیم که یادآور فقدان قدرت اراده است، چون چیزی نیست که اراده بتواند بر آن چنگ بیندازد. فرناندو پسوآ این حالت را «درد بی‌دردی، خواستن بدون تمایل، اندیشیدن بدون خرد» نامیده است.

«کتاب فلسفه ملال ؛ لارس اسوندسن، ترجمه افشین خاکباز، صفحه 21»

ملال و معنا

این را که امروزه ملال احتمالا گسترده‌تر از هر زمان دیگری است می‌توان با توجه به این نکته ثابت کرد که درمان‌های موهوم آن بیش از هر زمان دیگری است. علت اینکه می‌بینیم تعداد چیزهایی که جانشین معنا شده‌اند افزایش یافته است این است که تعداد معناهایی که نیازمند جانشین هستند بیشتر شده است. هنگامی که با فقدان معنای فردی روبه‌روییم، باید با سرگرمی‌های مختلف، یعنی معناهای جعلی، به دنبال خلق جایگزینی برای آن باشیم. یا پرستش شخصیت‌های مشهور را در نظر بگیرید که باعث می‌شود مردمی که زندگی خودشان از هرگونه معنایی تهی است کاملا مجذوب زندگی دیگران شوند. آیا شیفتگی ما به چیزهای عجیب و غریب، که رسانه‌های جمعی هر روز به آن دامن می‌زنند، ثمره‌ی آگاهی ما از این ملال نیست؟ هجوم سراسیمه به سرگرمی‌ها دقیقا ترس از خلأ بزرگی را نشان می‌دهد که پیرامونمان را احاطه کرده است.

«کتاب فلسفه ملال ؛ لارس اسوندسن، ترجمه افشین خاکباز، صفحه 30»

روبرت نیسبت گفته است:

انسان تنها موجودی است که می‌تواند ملول شود. ما نیز همچون همه‌ی شکل‌های حیات، به بی‌علاقگی ادواری دچار می‌شویم، و احتمالا تنها موجودی می‌تواند ملال را احساس کند که سیستم عصبی‌اش به اندازه‌ی انسان توسعه یافته باشد. از میان انسان‌ها نیز تنها کسانی مستعد ملال‌اند که از نظر قوای ذهنی دست کم معمولی باشند. افراد کودن ممکن است بی‌علاقگی را بشناسند ولی ملال را تشخیص نمی‌دهند.

«کتاب فلسفه ملال ؛ لارس اسوندسن، ترجمه افشین خاکباز، صفحه 37»

ملال، کار و فراغت

ملال با تعمق ارتباط دارد و تعمق به معنای گرایش به از دست رفتن دنیاست. سرگرمی تعمق را کاهش می‌دهد ولی همواره پدیده‌ای گذراست. کار اغلب کمتر از سرگرمی ملال‌انگیز است، ولی کسانی که کار را درمان ملال می‌دانند، حذف موقتی نشانه‌ها را با درمان بیماری اشتباه می‌گیرند. نمی‌توان از این واقعیت گریخت که بسیاری از شکل‌های کار به نحو کشنده‌ای ملال‌انگیزند. کار اغلب طاقت‌فرساست و نمی‌تواند معنایی را در زندگی رواج دهد…. ملال با بیکاری ارتباط ندارد، بلکه با معنا مرتبط است.

«کتاب فلسفه ملال ؛ لارس اسوندسن، ترجمه افشین خاکباز، صفحه 38»

بخشی از رمان “هویت”، اثر “میلان کوندرا”:

به نظر من میزان ملال، اگر بتوان آن را اندازه‌گیری کرد، امروزه بسیار بیشتر از قبل است. چون در مشاغل قدیمی، یا دست کم در بعضی از آنها، کار کردن بدون ارتباط عاطفی با شغل غیرممکن بود: دهقانان عاشق زمینشان بودند؛ پدربزرگم، جادوگری که تابلوهای جادویی می‌ساخت؛ کفاش‌هایی که اندازه پای همه اهالی دهکده را از بر می‌دانستند؛ هیزم‌شکن‌ها؛ باغبان‌ها؛ احتمالا حتی سربازان نیز آن زمان با احساس آدم می‌کشتند. آن موقع، مشکل معنای زندگی نبود. این معنا به طور طبیعی در کارگاه‌ها و مزرعه‌هایشان با آن‌ها بود. هر شغلی ذهنیت خود و شیوه‌ی هستی خود را ایجاد کرده بود. طرز فکر پزشک با دهقان متفاوت بود و سرباز و آموزگار یک جور رفتار نمی‌کردند. امروز همه شبیه هم شده‌اند و همه با بی‌تفاوتی مشترک به کارمان به یکدیگر پیوند خورده‌ایم. همین بی‌تفاوتی به احساس و هوس ما تبدیل شده است.

«کتاب فلسفه ملال ؛ لارس اسوندسن، ترجمه افشین خاکباز، صفحه 42»

مُد یکی از اصول مدرنیته است…. در دنیایی که مُد یکی از اصول آن است، محرک‌های بیشتری دریافت می‌کنیم ولی ملال بیشتر، رهایی بیشتر از بردگی بیشتر، فردیت بیشتر، و عدم فردیت انتزاعی بیشتری را نیز تجربه می‌کنیم. تنها فردیتی که در مُد هست، فردیتی است که از سبقت گرفتن از دیگران تشکیل شده است، ولی دقیقا به همین دلیل، در نهایت عنان ما به دست کسان دیگری است.

«کتاب فلسفه ملال ؛ لارس اسوندسن، ترجمه افشین خاکباز، صفحه 53»

بالارد در مصاحبه‌ای در سال 1995 گفت:

مردم به هیچ چیز اعتقاد ندارند. دیگر چیزی نمانده که به آن معتقد باشیم. … حال احساس آزاردهنده تهی بودن برجای مانده است. بنابراین مردم به دنبال هر چیزی می‌گردند و به هر افراطی ایمان می‌آورند. … می‌توانم آینده را در یک کلمه خلاصه کنم، و آن کلمه ملال‌انگیز است. آینده ملال‌انگیز خواهد بود.

«کتاب فلسفه ملال ؛ لارس اسوندسن، ترجمه افشین خاکباز، صفحه 99»

برتراند راسل بر این باور بود که «نسلی که تاب ملال را ندارد نسل مردان کوچک است». به نظر من در این باره حق با اوست. و بدون توانایی تحمل میزان خاصی از ملال، زندگی ما زندگی شوربختانه‌ای خواهد بود، چون زندگی به فرار مستمر از ملال تبدیل می‌شود.

«کتاب فلسفه ملال ؛ لارس اسوندسن، ترجمه افشین خاکباز، صفحه 174»

دسته بندی شده در: