ماه: دسامبر 2014

  • آدرس

    پیرمرد می گفت: «یعنی چه عقلی داشته اونی که اینو ساخته. سوزن رو می ذاری تو، نخ رو می ذاری اینجا. حالا اینو ول می کنی. به همین سادگی». پیرمرد توی مترو “سوزن نخ کن” می فروخت. به همین سادگی. انگار خبر نداشت از سفر به فضا، شکاف اتم و سوراخ لایه ی اوزون، ربات ها و … از اینها بی خبر بود اما یک چیز را خوب می دانست. ای کاش از او می پرسیدم؛ آدرس زندگی را…

    «س.م.ط.بالا»

  • حسرت

    حسرت

    پدر ما خیلی آدم باشعوری است. او از کودکی چیزهای زیادی به ما آموخته است. پدر ما خیلی زحمت می کشد، اما نمی تواند همه چیز برای ما بخرد. او به ما یاد داده است هیچگاه حسرت چیزهایی که نمی تواند بخرد، نخوریم. پدر ما می گوید به جای حسرت، آب بخوریم. من و برادرانم خیلی آب می خوریم. چند روزی است که پدر ما خیلی ناراحت و نگران است. او می گوید آب سدها ته کشیده است. اگر آب نباشد من و برادرانم باید حسرت بخوریم.

    «س.م.ط.بالا»

    خداوند پدر ما و پدر شما را حفظ کند.

  • بهونه

    بعد از این، پنجره های بسته رو باز می کنم
    بی بهونه
    بعد از این تو عمق چشمای تو پرواز می کنم
    بی بهونه
    میشم اون ستاره ای که به تو چشمک میزنه
    بی بهونه
    بین این همه هیاهو اسمتو داد میزنه
    بی بهونه
    حالا این دنیا برام یه رنگ دیگه ست
    بی بهونه
    زنگ نقاشی حالا یه زنگ دیگه ست
    بی بهونه
    دوست ندارم که برم دیگه از اینجا
    چه با بهونه
    چه بی بهونه

    «س.م.ط.بالا»

  • ضمیر

    ضمیر خودآگاه من، ضمیر ناخودآگاهم را نقض می کند و من نمیدانم به کدام ساز …

    «س.م.ط.بالا»

  • مروری سینمایی

    لیست تعدادی از فیلم های سینمایی وطنی که از سال 1385 به این سمت دیده ام را اینجا آورده ام. نمی گویم اینها خوب هستند؛ چون این موضوع وابسته به سلیقه است. اما می گویم اینها ارزش وقت گذاشتن و تماشا کردن داشتند.

    تعدادی فیلم خوب هست که هنوز روی پرده است و یا اینکه هنوز برای نمایش خانگی منتشر نشده؛ چون آنها را ندیده ام در این لیست نیاوردم. در ادامه ی مطلب این لیست را ببینید.

    (بیشتر…)

  • فرندها مانده اند بی دوست

    خسته و کلافه و درمانده… اینچنین حالتی داشت. به هر کس که میشناخت رو انداخته بود. حتی به آن ها که نمی شناخت. اما نه … کسی وقت ندارد. همه گرفتار. تلفن ها یا خاموشند یا اشغالند و یا «مشترک مورد نظر …»
    بدون کمکی مانده بود عاجز در گِل … این همه فشار را تاب نداشت. به دنبال راه رهایی، تصمیم گرفت و برای آخرین Status نوشت: «امشب خودم را خلاص می کنم»
    حالا نشسته است و با هر قرص یک “لایک” می خورد.

    «س.م.ط.بالا»

    الف- عنوان مطلب از کتاب “شازده کوچولو” گرفته شده که: «آدم ها مانده اند بی دوست»
    ب- “دوست” و “فرند” با هم فرق دارند.
    فرهنگ لغت دهخدا، دوست را اینگونه می گوید: «محب و یکدل و یکرنگ. خیرخواه و یار و رفیق. آنکه نیک اندیشد و نیک خواهد»
    فرهنگ لغت آکسفورد(Oxford)، “فرند” را چنین می انگارد: «A person with whom one has a bond of mutual affection, typically one exclusive of sexual or family relations»
    معلومه که فرق دارند؛ معلوم نیست؟؟؟

  • گوشی

    جمعی از جامعه شناسان در مجلسی گرد آمدند تا بررسی کنند؛ چطور در جامعه ای که “گوجه فرنگی” کالایی اساسی و استراتژیک است، مردم به صورت افراطی “گوشی” می خرند و می فروشند؟!! از مدلی به مدل دیگر و از رنگی به رنگ دیگر. آن ها که غنی هستند، تکلیفشان روشن است و آن ها که فقیرند تا آنجا که سکه ای ته جیبشان مانده باشد از کوششی در این راستا دریغ نمی کنند.
    هر کس چیزی می گفت اما اجماعی حاصل نمی شد؛ تا آنکه حکیم(نمی دونم چه کسی حکیم رو دعوت کرده بود) به پاخاست و گفت: «اشکال از مردم نیست. اشکال از گوشی ها هم نیست. ایراد آنجاست که دیگر “گوشی” برای شنیدن نیست»
    مریدان چو این سخن شنیدند، نعره ها زده و جامه ها رها کرده، جامعه شناسان بدریدند …

    «س.م.ط.بالا»

  • خدا با ماست؟! دیالوگی از فیلم نجات سرباز رایان

    خدا با ماست؟! دیالوگی از فیلم نجات سرباز رایان

    – نترسین! برین جلو … خدا با ماست …
    – اگه خدا با ماست پس کی با اوناست … که دارن ما رو تیکه پاره می کنن؟!!

    نجات سرباز رایان 1998

    کارگردان: استیون اسپیلبرگ

  • عروسک کوکی از دفتر “تولدی دیگر”؛ فروغ فرخزاد

    شعری از دفتر “تولدی دیگر”؛ فروغ فرخزاد

    بیش از اینها آه آری
    بیش از اینها می توان خاموش ماند
    می توان ساعات طولانی
    با نگاهی چون نگاه مردگان ثابت
    خیره شد در دود یک سیگار
    خیره شد در شکل یک فنجان
    در گلی بیرنگ بر قالی
    در خطی موهوم بر دیوار

    می توان با پنجه های خشک
    پرده را یکسو کشید و دید
    در میان کوچه باران تند می بارد
    کودکی با بادبادکهای رنگینش
    ایستاده زیر یک طاقی
    گاری فرسوده ای میدان خالی را
    با شتابی پر هیاهو ترک میگوید

    می توان بر جای باقی ماند
    در کنار پرده ‚ اما کور ‚ اما کر

    (بیشتر…)

  • قدرناشناس

    جانم به بلا افتاد
    راهم به خطا افتاد
    کارم به قضا افتاد
    چون قدر ندانستم

    «س.م.ط.بالا»