روزها در گذر هستند. جنگ ها در جریان هستند. انسان ها کشته می شوند. رنج می کشند.
نثر آبدار
نثرهایی که آب دارند. گاهی برای نوشیدن و گاهی برای نیوشیدن
چطور می توان زندگی را ادامه داد؟ دامان صبح را به قبای شب وصل کرد؟ گذران عمر را در جویباری به نظاره نشست؟ اگر فراموش نکنیم.
دخترک شاد و خندان از اتاقی به اتاق دیگر می دوید. از پنجره سرک می کشید توی…
مرد سراسیمه وارد واگن شد، چند ثانیه ای گذشت تا متوجه شد که تقلایش برای پیدا کردن…
باران میبارد؛ یادمان باشد که شاکر باشیم… و نگوییم مدام نیمی از سد خالیست. و اگر سیل…
صبحِ زود، مرد بیدار شد. مثل پانزده هزار و سیصد و سی روز دیگر که صبحِ زود…
بحران یعنی زمانی که به معجزه محتاج میشویم. «س.م.ط.بالا» پینوشت: مطلبی که میخواستم بگویم به این اندازه…
توجه: این یک نوشته ی تخصصی نبوده و صرفا بر مبنای مشاهدات و تجربیات شخصی است. انسانها…
آفتاب تازه بالا آمده بود و هنوز رمق نداشت. مردم با چهرههای خوابآلود از خانهها بیرون میآمدند…