نثر آبدار
111 مقاله
111
نثرهایی که آب دارند. گاهی برای نوشیدن و گاهی برای نیوشیدن
چشمِ دیدن داشتم، اما هیچگاه ندیدم؛ گوشِ شنیدن داشتم، اما هیچگاه نشنیدم؛ زبانِ گفتن داشتم، اما هیچگاه…
مردی کنار پل عابر پیاده نشسته بود. کیسه ی زباله می فروخت. همه سیاه. گفت: «به خاطر…
توجه: نوشته ای که در پی می آید، یک لفاظی سیاسی نیست؛ طنزی تلخ از یک واقعیت است….
روی صندلی نشسته بود. تنها توی اتاق. اتاقِ خودش. اتاقی که فقط برای خودش بود. از زمانی…
زندگی خوبی دارم. می دانم. جسم سالم. خانواده. شغل خوب. اتاق شخصی. غذای گرم. لباس کافی. رمانهای…
پرسیدم: «آقا! شما همیشه کتابی به دست دارید؛ آیا کتاب ها را می خوانید یا تنها ژست…
پیرمرد درِ صندوقچه ی چوبی رو باز کرد. می خواست اسکناس پنج هزار تومانی رو به موجودی…