
خطوط آوازه خوان
مه رویی را تیشه می زنند برسنگ مرمرین.
با دوران های تهی
جان می گیرد
در زیر دام دست ها پیکره ای
غبار مرده مه خاموش
شکفت
چهره نمایان سکوت
برقامت خاکستر نشینی تنها
mary


صبح است.
راه می پیماید فریادی از انعکاس شب.
روی پنجره های اتاقم
حک می شود؛
خواب تلخ عدم.
انوار تسکین مادرند
نه می شکنند
کمر خم می کنند.
پدر سیاه می پوشد.
آیه هایی از تولد می خواند.
صدای همهمه
جیغ،
ترمه تابوت
کودکی عزیزی را از صفحه های خاطره تا انجماد پرواز می دهد.
رویایشان عوض می شود
رنگ می بازد
و حالا نقطه های کور خاطره
چهل صبح است که تکرار می شود.
mary

می خواهم به وطن برگردم؛
برادرم راگم کرده ام.
شخصیتی استثنائی
خاطره ای گنگ
****
من
دختری پانزده ساله ام
و او یونیفرمی سی پنج ساله
آویزان در چوب لباسی کهنه مادربزرگ.
****
کمی بعد از تاریکی
او خبرنگار جنگ بود.
ومن
کودکی تازه متولد شده،
او نویسنده پرفروش ترین کتاب سال
ومن…
****
می خواهم به وطن برگردم
برادرم را گم کرده ام.
mary (96/2/15)

بیگانه ای در اجتماع (انتحاری)
من دایان
وکیل مدافعی هستم
از هیجانی که در آن زیسته ام.
من دایان
دیدگاهی فرونشانده ام .
من دایانم
راننده اتوموبیلی که مدتهاست متوقف نشده است.
من
نابرابری هستم در جهان .
امروز
با صدای انفرادی.
در سکوت وسوسه ای
که اغلب
دچارش می شوم
واز پای می افتم.
من
راه حلی
از یک
اشتباهم
درمکانی شلوع
از ازدحام جمعیتی که در آن غرق شده اند.
Mary

شب از پریشانی، از طوفان، فرو می ریزد.
کبریت بر فانوس می زنم
تا کوچه های خوابت را روشن کنم.
پشت به تمام قرارها
چشمانم
عدالت انتظار را پس می زنند…
نابینا در حیات لذتی سر می کنند.
قصیده ای که همیشه تو را می خواند
لال می شود.
ومن
پا برهنه
بی هیچ نشان
پشت تابوت پلاک هایی راه می افتم
(تقدیمی برای تمام مادران شهدا)
mary

نفس نفس زدنم را خوب می داند
ایستگاهی که سر بازان جنگ را بدرقه می کند
من مضطربم
از افکاری که بیایند و خیابانی را خیس کنند
من مضطربم
از رنگ هایی که دلهره ای را به راه بیندازند
این روزها از آسمان شهر هر چیزی می بارد
چه اتفاقی خواهد افتاد
چه فرقی می کند
مهم نیست
وقتی تو با شلیک گلوله ای در آغوشم هستی
mary

آخرین دیدگاهها