آنکس که امید به پیروزی در ستیزه ای را ندارد یا آشکارا در حال شکست است، می خواهد هر چه بیشتر شیوه ی ستیزش دیگران را به شگفتی وادارد.
«فردریش نیچه»
آنکس که امید به پیروزی در ستیزه ای را ندارد یا آشکارا در حال شکست است، می خواهد هر چه بیشتر شیوه ی ستیزش دیگران را به شگفتی وادارد.
«فردریش نیچه»
روزها در گذر هستند. جنگ ها در جریان هستند. انسان ها کشته می شوند. رنج می کشند.
زمین مهربان و آسمان بخشنده، همیشه به یک حال نیستند. گاه دگرگون می شوند و خشم می گیرند. نسیمی که طوفان می شود. نم نمی که سیل می شود و لرزی که ویران می کند.
قدرت های بزرگ در پی منافع خود هستند. و مردم در پی زندگانی یا زنده مانی خویش. در تسخیر آنچه چرخش روزگار برای این عصر تدارک دیده است. جز آه و ناله ای و گاه فریادی و گاه لقمه نانی، یاری نیست.
نزدیک تر بیاییم. عزیزی از دست می رود. چند روزی، مراسمی هست و پیامی. نوحه ای هست و دعایی. در نسخه های جدیدتر سوت و کف و آوازی. و در پایان تنهایی و تنهایی.
یادتان هست اخوان می گفت: “زمستان است…”
هر چه فکر می کنم می بینم بدون خدا نمی شود. باید باشد. درست همینجا کنار ما. شریعتی هم همین طور فکر می کرد: “اگر تنهاترین تنها شوم، هنوز خدا هست”
مردم فرومایه از اشتباهات و لغزشهای اشخاص بزرگ لذت فراوان میبرند.
«آرتور شوپنهاور»
اینست تفاوت بین ساختن و خلق کردن: اینکه چیز ساخته شده، تنها پس از ساخته شدن دوست داشته می شود، اما چیزی که خلق شده، قبل از بوجود آمدن دوست داشته شده است.
«چارلز دیکنز»
چطور می توان زندگی را ادامه داد؟ دامان صبح را به قبای شب وصل کرد؟ گذران عمر را در جویباری به نظاره نشست؟ اگر فراموش نکنیم.
اگر همواره به یاد عشقی از دست رفته باشیم.
اگر هر آن، تصویر عزیز سفر کرده ای را پیش چشمان خود ببینیم.
اگر حسرت آنچه گذشته ما را رها نکند.
اگر دم به دم زخمی را تازه کنیم.
اگر خاطرات، چه تلخ، چه شیرین، قفسی باشند؛ در بسته، بدون کلید و حتی بدون روزنه ای که هوای تازه و پرتو نوری به ارمغان آورد.
پس باید فراموش کرد. باید اجازه داد که فراموشی کار خود را بکند. فراموشی نعمت است.
زنده باد فراموشی
چطور می توان خندید؟ وقتی صورت خندانی را از یاد برده ایم.
مگر می شود در های و هوی شهر و قیل و قال مردمان گم نشد؟ وقتی فراموش کردیم که به حال خود رها نیستیم.
چگونه شرمنده نباشیم؟ آن زمان که دست های گرم پدر و دامان پر مهر مادر را به خاطر نمی آوریم.
چه جای عبرت خواهد بود، اگر تاریخ را فراموش کنیم؟
ننگ بر فراموشی
«س.م.ط.بالا»
آنچه می شنویم یک نظر است نه یک واقعیت، آنچه می بینیم منظره ای است نه یک حقیقت.
مارکوس اورلیوس
همدردی از احساسات صاحب منصبانه است؛ آن را به بهای ارزان، بعد از وقوع بلایا، به دست می آورند. ولی دوستی به این سادگی نیست. به مرور ایام و با رنج بسیار به دست می آید، اما چون به دست آمد، دیگر راهی برای خلاصی از آن وجود ندارد. باید در برابرش سینه سپر کرد.
«آلبر کامو»
هرگز در میان موجودات، مخلوقی که برای کبوتر شدن آفریده شده، کرکس نمی شود. این ویژگی در میان هیچیک از مخلوقات نیست جز آدمیان.
ویکتور هوگو
آوردهاند که نوشیروان عادل را در شکار گاهی صید کباب کردند و نمک نبود. غلامی به روستا رفت تا نمک آرد.
نوشیروان گفت: «نمک به قیمت بستان تا رسمی نشود و ده خراب نگردد.»
گفتند: «از این قدر چه خلل آید.»
گفت: «بنیاد ظلم در جهان اوّل اندکی بوده است هر که آمد برو مزیدی کرده تا بدین غایت رسیده.»
اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی
بر آورند غلامان او درخت از بیخ
به پنج بیضه که سلطان ستم روا دارد
زنند لشکریانش هزار مرغ بر سیخ
“سعدی، گلستان، باب اول در سیرت پادشاهان”
هیج چیز قادر نیست روایت قدرت را به استواری و صلابت خود آن بیان کند. قدرت همانند دلیل و منطق (حتی قبل از توسل به قهر و خشونتی که در اختیار دارد) روشن و قانع کننده است!
«از کتاب بررسی روانشناختی خودکامگی»