دخترک شاد و خندان از اتاقی به اتاق دیگر می دوید. از پنجره سرک می کشید توی حیاط تا از مرغ بی نوا که پای چپش می لنگید، بی خبر نماند. وقتی ترکه های داغ خورشید تابستان بر صورتش می…
چند ماهی می شود که مطلبی ننوشته ام. دقیق به خاطر ندارم. اما امید دارم به درازای سال و سال ها نرسیده باشد. امروز که مجالی دست داد، در این موضوع درنگ کردم. چرا مثل گذشته نمی نویسم؟
سلامتی تاجی است بر سر افراد سالم که تنها اشخاص بیمار قادر به دیدن آن هستند.
افرادی که از اهمیت به پایان رساندن آگاه هستند با تفکر منطقی، طرحی روشن ارائه میکنند. آنها نه تنها برای پایان دادن به پروژهی خود در آینده برنامه ریزی میکنند، بلکه به تمام نتایج و عواقب اجرای آن برنامه هم میاندیشند. این افراد کسانی هستند که هنر به پایان رساندن را میدانند.
جنگ همانقدر که زاییده شور و شوق جنگ طلب ها است، همان قدر هم زاییده نومیدی و بی عملی کسانی است که از جنگ بیزارند. آلبر کامو
مهربانی از میان خلق دامن چیده استاز تکلف، آشنایی برطرف گردیده است وسعت از دست و دل مردم به منزل رفته استجامهها پاکیزه و دلها به خون غلتیده است رحم و انصاف و مروت از جهان برخاسته استروی دل از…
تجربه کردن، به تنهائی کافی نیست، تجربه را باید سنجید و در جایگاه خویش قرار داده و آن را تجزیه و تحلیل نمود تا بتوان به نتایج آن دست یافت.
توانگر زادهای را دیدم بر سر گور پدر نشسته و با درویش بچهای مناظره در پیوسته که: صندوق تربت پدرم سنگین است و کُتابه رنگین و فرش رُخام انداخته و خشت پیروزه درو به کار برده، به گور پدرت چه ماند، خشتی دو فراهم آورده و مشتی دو خاک بر آن پاشیده. درویش پسر این بشنید و گفت: تا پدرت زیر آن سنگهای گران بر خود بجنبیده باشد پدر من به بهشت رسیده باشد.
بنا ندارم شبیه یک گردشگر شرح مستوفا بدهم از بازدیدها. تکرار آنچه در شبکه جهانی در دسترس است، کار من نیست. با یک جستوجو میشود بهش رسید. از آن سو شاید در ابتدای سفر با پوشش مستندساز ویزا گرفته باشم؛ اما بازگویی همگانی دیدارهای رسمی حزب که قسمت اصلی این سفر است، وظیفه من نیست و به نظرم خلاف اخلاق هم باشد (مگر اینکه نکتهای خلاف منافع ملی باشد).
من چیزی را مینویسم که اولاً مربوط به نگاه خودم باشد و در ثانی، به کار مخاطب بیاید. باقی، نه در وظیفه من است و نه در حوصله مخاطب.
شکست عهد من و گفت هرچه بود گذشت!
به گریه گفتمش آری: ولی چه زود گذشت
بهار بود و تو بودی و عشق بود و امید
بهار رفت و تو رفتی و هرچه بود گذشت
…
«ایرج دهقان»