
مرد مضطرب و هراسان، کوچه های شهر رُم را می گردد تا چیزی را پیدا کند که زندگی خود و خانواده اش به آن وابسته است. یک دوچرخه. و این بن مایه ی فیلم سینمایی “دزدان دوچرخه” است. دوچرخه ای که چند دزد آن را ربوده اند و حالا مرد به همراه پسر کوچکش رد آن ها را دنبال می کند تا شاید بتواند دوباره به کار بازگردد.
این فیلم که در سال 1948 میلادی ساخته شده، در حال و هوای پس از جنگ جهانی دوم است. زمانی که مردم ایتالیا هنوز از بحران های اقتصادی پس از جنگ رنج می برند. “Antonio Ricci” پدر خانواده ای با دو فرزند است. او راهی برای امرار معاش ندارد تا اینکه یک بنگاه کاریابی شغل “اعلان چسبانی” را برای او پیدا می کند. او برای دریافت شغل باید یک دوچرخه داشته باشد؛ اما در اولین روز کاری، دزدها دوچرخه ی او را می ربایند و تمام امیدهای “ریکی” از بین می رود…
نام اصلی فیلم “Ladri di biciclette” به زبان ایتالیایی است و نقطه ی اوج فیلم زمانی است که ریکی از یافتن دوچرخه خود نا امید شده و درمانده می شود. آنگاه وسوسه ای در درون او شکل می گیرد. او سعی می کند یک دوچرخه بدزدد ولی تلاش او برای اینکار ناکام مانده و صاحب دوچرخه با کمک مردم او را به دام می اندازد و این در حالی است که پسر کوچکِ ریکی تمام ماجرا را می بیند.
کارگردان فیلم “Vittorio De Sica” (ویتوریو دسیکا) توانسته یکی از تاثیرگذارترین فیلمهای تاریخ سینمای جهان را بسازد.
هر که شد محرم دل در حرم یار بماند
وان که این کار ندانست در انکار بماند
اگر از پرده برون شد دلِ من عیب مکن
شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند
صوفیان واستدند از گرو می همه رَخت
دلقِ ما بود که در خانه خمار بماند
خرقه پوشانِ دگر مست گذشتند و گذشت
قصه ماست که در هر سر بازار بماند
هر می لعل کز آن دست بلورین ستدم
آب حسرت شد و در چشم گهربار بماند
جز دل من کز ازل تا به ابد عاشق رفت
جاودان کس نشنیدیم که در کار بماند
گشت بیمار که چون چشم تو گردد نرگس
شیوه او نشدش حاصل و بیمار بماند
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند
داشتم دلقی و صد عیب مرا میپوشید
خرقه رهن می و مطرب شد و زنار بماند
بر جمال تو چنان صورت چین حیران شد
که حدیثش همه جا در در و دیوار بماند
به تماشاگه زلفش دل حافظ روزی
شد که بازآید و جاوید گرفتار بماند
کتاب “فلسفه ترس” نوشته ی “لارس اسوندسن” نگاهی جامعه شناسانه به موضوع “ترس” در جوامع مدرن امروزی دارد. این کتاب را “خشایار دیهیمی” به فارسی ترجمه کرده است.
فصل چهارم کتاب به موضوعی جذاب پرداخته است و آن هم “جذابیت ترس” است. گزیده هایی از این فصل:
….
ترس به جهان رنگ می دهد. جهان بدون ترس جهانی سخت ملال آور است. اگر از نظر بیوشیمیایی بگوییم، ترس هم خانواده ی کنجکاوی است، و به همین دلیل مهم است که فیلم های پُر هیجان و تجربه های هیجان انگیز اینهمه سرگرم کننده و خوشایند هستند.
….
تماشای یک فیلم ترسناک یا یک بازی کامپیوتری وحشت آفرین، راه های امنی برای تجربه خطر هستند. آسکار وایلد می نویسد هنر بیانگر واقعیت، یعنی خود زندگی است، اما در شکلی رام شده، به نحوی که دیگر آسیبی به ما نمی رسد. برای همین است که باید هنر را بر زندگی مرجح داشت.
….
اما بسیاری از افراد در ضمن دوست دارند خودشان را در موقعیت هایی قرار دهند که خطرها واقعی هستند – اگرچه در اشکالی نسبتا کنترل شده. به عبارت دیگر، در این حالت ما خودمان را از منظر مشاهده گر خارج می کنیم و منظر کسی را که در موقعیت مشارکت دارد اختیار می کنیم. مثالش همان ورزش های ماجراجویانه است.
….
تجربه کردن امر والا به نحوی جدایی ناپذیر به علاقه به حفظ خویشتن گره خورده است. از چنین منظری، این به هیچ روی آرزوی مردن نیست که شخص را به سوی درگیر شدن در فعالیت های بسیار خطرناک می راند، بلکه به عکس، “آرزوی نمردن” است. به عبارت دیگر، ورزش ماجراجویانه گواهی است بر درک و برداشتی خوشبینانه از واقعیت. علاقه به ادامه حیات چیزی است که به این تجربه شور و شدت می بخشد. دلیل رفتن به دنبال این نوع ورزش ها این است که ترسی که در آنهاست احساس تازه شده ای از حضور در زندگی خویشتن به فرد می دهد.
….
مشکل می توان جهانی را که به کلی عاری از ترس است چنان به تصور درآورد که جای خوشایند و جالبی باشد. در جهانی که از هر جهت دیگری امن است، ترس می تواند ملال را بتاراند. احساس ترس می تواند تاثیری نشاط بخش داشته باشد. همانگونه که ژان دلمو، از مورخان تاریخ دین، در پژوهش جامعش درباره ترس و گناه در فرهنگ غربی از قرن سیزدهم تا قرن هجدهم می نویسد، ترس، هم یک جنبه ویرانگر دارد هم یک جنبه سازنده؛ ترس هم می تواند شما را زمین بزند هم می تواند دریچه تازه و بهتری به روی جهان و رابطه تان با آن بگشاید.
(این معرفی در بخش های بعد ادامه پیدا می کند…)
آخرین دیدگاهها