چنان خواندم در اخبار موسی – علیه السلام – که بدان وقت که شبانی می کرد، یک شب گوسپندان را سوی حظیره* می راند. وقت نماز بود و شبی تاریک، و باران به نیرو آمدی. چون نزدیک حظیره رسید، بره ای بگریخت. موسی – علیه السلام – تنگ دل شد و بر اثر وی بدوید. بر آن جمله که چو دریابد، چوبش بزند. چون بگرفتش، دلش بر وی بسوخت و بر کنار نهاد وی را و دست بر سر وی فرود آورد و گفت: «ای بی چاره! در پس، بیمی نه و در پیش، امیدی نه؛ چرا بگریختی و مادر را رها کردی؟»
بدین ترحم که بکرد، نبوت بر وی مستحکم تر شد.
«تاریخ بیهقی»
* پناهگاه
توضیح: شعر زیر تنها تقلیدی کورکورانه و سازماندهی کلمات به گونه ای ناشیانه در کنار یکدیگر است (یک چیزی شبیه سیستم مدیریت غربی ها ؟!؟!؟!؟!) بنابراین هیچ یک از حالات ذکر شده برای اینجانب رخ نداده است و از بنیان همه را تکذیب می نمایم.
زاده شدم، زاده شدم *** پر نام و آوازه شدم
خام بدم، پخته شدم *** ریشه بدم، بیشه شدم
در می ناب غرقه شدم *** وز طرب آکنده شدم
وای ز می مست شدم *** عاشق و دیوانه شدم
شیرین تر از شیرین شدم *** فرهاد کوه افکن شدم
دسته ی یک تیشه شدم *** وز پی آن ریشه شدم
تیشه زدم به ریشه ام *** شاخه ی خشکیده شدم
دست ندادی به برم *** باز خمیده تر شدم
خشک فتاده ام زمین *** در نظرت خار شدم
برق درون چشم تو *** دیدم و بی تاب شدم
شعله گرفت وجود من *** دوش همه نار شدم
«س.م.ط.بالا»
(به تاریخ: پانزدهم اردیبهشت ماه یک هزار و سیصد و هشتاد و هشت خورشیدی)
ذوالنون مصری، پادشاهی را گفت: «شنیده ام فلان عامل را که فرستاده ای به فلان ولایت، بر رعیت درازدستی می کند و ظلم روا می دارد.» گفت: «روزی سزای او بدهم.» گفت: «بلی، روزی سزای او بدهی که مال از رعیت تمام ستده باشد. پس به زجر و مصادره از وی بازستانی و در خزینه نهی، درویش و رعیت را چه سود دارد؟»
پادشاه خجل گشت و دفع مضرت عامل بفرمود در حال.
سر گرگ باید هم اول برید *** نه چون گوسفندان مردم درید
«کلیات سعدی (علیه الرحمة)»
حالا من اشاره نمی کنم به اون قضیه که طرف پول ها رو برد، بعد اومدند گفتند ما از قبل تحت کنترل داشتیم، بعد گفتند اموالشون رو مصادره کردیم و بردیم تو خزینه…
آخرین دیدگاهها