ذوالنون مصری، پادشاهی را گفت: «شنیده ام فلان عامل را که فرستاده ای به فلان ولایت، بر رعیت درازدستی می کند و ظلم روا می دارد.» گفت: «روزی سزای او بدهم.» گفت: «بلی، روزی سزای او بدهی که مال از رعیت تمام ستده باشد. پس به زجر و مصادره از وی بازستانی و در خزینه نهی، درویش و رعیت را چه سود دارد؟»
پادشاه خجل گشت و دفع مضرت عامل بفرمود در حال.
سر گرگ باید هم اول برید *** نه چون گوسفندان مردم درید
«کلیات سعدی (علیه الرحمة)»

حالا من اشاره نمی کنم به اون قضیه که طرف پول ها رو برد، بعد اومدند گفتند ما از قبل تحت کنترل داشتیم، بعد گفتند اموالشون رو مصادره کردیم و بردیم تو خزینه…

دسته بندی شده در: