ماه: مارس 2013

  • صد من یه غاز

    همه چی ارزونه!
    تو چرا می خندی؟
    وسط شعر من،
    صفحه رو می بندی!
    ***
    همه چی ارزونه
    وقتی که رویاها
    به همین نزدیکی
    ته یک فنجونه
    ***
    همه چی ارزونه
    توی این شهری که
    قیمت نون و شرف
    مثل هم می مونه
    ***
    همه چی آرومه!
    دخترک گریه نکن
    مزد کار امشب
    پسته ی خندونه
    ***
    همه چی میزونه
    ارزش انسان ها
    یک شتر یا دو شتر
    چه کسی می دونه؟
    ***
    همه چی ارزونه!
    تو به من می خندی،
    حالا دیگه حتما،
    صفحه رو می بندی!!!

    «س.م.ط.بالا»
    (به تاریخ: هجدهم اسفند ماه یک هزار و سیصد و نود و یک خورشیدی)

  • چه کار می کردم؟

    آقا… ببخشید؟!
    چند قدم دیگر برداشتم. لحظه ای مکث کردم. نباید بی تفاوت باشم. نمی توانم از کنار صداهای شهر بی اعتنا عبور کنم. برگشتم.
    – بچه ام مریضه…
    یک زن، یک مرد و کودکی در آغوش. تصویری آشنا از شهر. تردید وجودم را فراگرفت. تمام آرمان ها و ایدئولوژی های پیش ساخته ام به لرزه افتاد. فریب و نیرنگ یا فقر و تنگدستی؟ اینبار با کدام پدیده ی ناهنجار اجتماعی روبرو شده ام؟! اما نمی توانم و نباید بی تفاوت باشم…
    جلوتر رفتم و پرسیدم … مرد گفت:” بچه ام مریضه…بستریش کردم، خوب نشده… دستم تنگه… ” اهل طبس بود. خودش می گفت. کسی را در این شهر نداشت و غریب بود. خودش می گفت.
    و من هنوز تردید داشتم. قبلا هم در چنین موقعیتی قرار گرفته بودم. تمام دانسته ها و ندانسته های خود را مرور کردم اما آموزه ای برای واکنش نشان دادن در چنین شرایطی نیافتم. درماندم…
    باید به احساسم رجوع می کردم. چنین کردم و راه در پیش گرفتم… شما بودید چه کار می کردید؟
    آقا… ببخشید؟!

    «س.م.ط.بالا»