نقل است که در بغداد دزدی را به دار آویخته بودند. جنید بغدادی برفت و پای او…
حکیم
12 مقاله
12
مردی نزد حکیم رفت و چنین گفت: «دیرگاهیست از خوردن هیچ طعام و هیچ اشربه ای مرا لذتی…
روزی حکیم به همراه تعدادی از مریدان، به بازار بزرگ شهر روانه شدند. هر یک را به…
حکیمی، پسران را پند همی داد که جانان پدر، هنر آموزید که مُلک و دولت دنیا اعتماد…
حکیم، تنها در کوچه، در پناه خُنکای سایه ی دیواری، نشسته بود. سر به جیب مراقبت فرو…
چهل و پنج سال پیش از این؛ جوان در حالیکه شاخه گلی سرخ در دست داشت، صورتش…
وقتی ذهن یک آدم، متروکه یا فاسد باشه؛ با خوندن، شنیدن و دیدن رونق نمی گیره. وقتی…
خشک آمد کشتگاه من در جوار کشت همسایه. قاصد روزان ابری، داروگ! کی می رسد باران؟ (بخشی…
حکیم به راهی می رفت. سر به زیر داشت و زیر لب ذکر می گفت (بعدها روشن…