ماه: ژانویه 2015

  • عکاس غایب است؛ مجموعه اشعار عبدالرضا رضایی نیا

    عکاس غایب است؛ مجموعه اشعار عبدالرضا رضایی نیا

    “عکاس غایب است” مجموعه اشعار “عبدالرضا رضایی نیا” که انتشارات “فصل پنجم” منتشر کرده است.

    به عنوان نمونه، چند شعر از این مجموعه بخوانید:

    اول

    هزار عکس دارم
    از لبخندهای ناب
    در فصلهای رنگارنگ،
    با پس زمینه ی کوهستان پر از درخت،
    دریای پر از پرنده،
    جنگل پر از چشم آهو….
    اما هر چه می نگرم،
    یکی در هزار نیستی،
    آه…
    از یاد برده بودم؛
    عکاس
    غایب است!

    دوم

    پرنده ها، آدم ها، قایق ها
    به دریا می زنند،
    اسکله ی مغموم اما،
    سرنوشتش تماشاست!

    سوم

    این دقایق کبود را
    بگذار و بگذر!
    فطرت دریا آبی است.

    چهارم

    روحت را بردار و برو؛
    دریا
    هیچ مرده ای را نمی پذیرد!

  • فلسفه ترس – بخش سوم

    کتاب “فلسفه ترس” نوشته ی “لارس اسوندسن” نگاهی جامعه شناسانه به موضوع “ترس” در جوامع مدرن امروزی دارد. این کتاب را “خشایار دیهیمی” به فارسی ترجمه کرده است.

    فصل سوم این کتاب، «ترس و خطر(ریسک)» است. گزیده هایی از این بخش را می نویسم:
    آنتونی گیدنز، جامعه شناس بریتانیایی، پُست مدرنیسم را «فرهنگ خطرآکند» توصیف می کند. منظور او از این توصیف این نیست که امروزه انسان ها بیش از گذشته در معرض خطر هستند، بلکه منظورش این است که انسان ها امروزه آگاهی متفاوت و بیشتری از این خطرها دارند. …. در این جامعه ی خطرآکند، شهروندان با نوعی ترس زندگی می کنند که نوعی نگاه به جهان است. جامعه ی خطرآکند یک جور فرهنگِ ترس است.
    ….
    ما در تلاشمان برای چاره اندیشی برای خطرهایی که احاطه مان کرده اند، غالبا راه ها و چیزهایی را انتخاب می کنیم که خودشان بدتر از آن مشکلی هستند که با آن دست و پنجه نرم می کنیم.
    ….
    خطرها پیش از آنکه فرد یا افرادی که مسبب آن خطر هستند یافت شوند، توجه ما را به خود جلب نمی کنند. در اروپای قرون وسطا، کیفیت آب آنقدر نازل و بد بود که خطری جدی و دائمی برای سلامتی افراد محسوب می شد، اما این خطر فقط زمانی بدل به مسئله ای مورد توجه عموم شد که شخصی دریافت که می توان یهودی ها را متهم به مسموم کردن منابع آب کرد.
    ….
    انسان ها خطر-آگاه هستند چون زندگیشان پیش بینی ناپذیر و در معرض خطرهای گوناگون است. مشکل اینجاست که خطر-آگاهی ما غالبا به شکلی سیستماتیک تصویری تحریف شده و کج و معوج از جهان به ما می دهد. مثلا، ما میل داریم در مورد علت های مرگی که درباره شان جار و جنجال می شود، مثل مرگ بر اثر مسمومیت غذایی و قتل به راه اغراق برویم. بر همین وجه، علت های مرگی که جار و جنجالی در پی ندارند، مثل آسم و دیابت توجه ما را جلب نمی کنند و از کنارشان به سادگی می گذریم.
    ….
    همین تکنولوژی پزشکی که ما را درمان می کند در ضمن ما را بسیار هراسان هم می کند. یکی از این هراس افکنی های پزشکی، که کم اهمیت هم نیست، این است که پزشکان اعلام کرده اند ما ممکن است بیمار باشیم بی آنکه هیچ یک از علائم بیماری در ما ظهور و بروز پیدا کرده باشد. به یک معنا، بیماری از حوزه مرئی به حوزه نامرئی نقل مکان کرده است. ما نمی توانیم به احساس سلامتی مان اعتماد داشته باشیم و اتکا کنیم، و در هر لحظه ممکن است بیمار به حساب آییم. این سست کردن اعتماد ذاتی و خودانگیخته ای که ما همه نسبت به بدنمان داریم، و بدنمان اگر جایی از آن عیب و ایرادی پیدا کرده باشد خودش به ما هشدار می دهد، باعث سلب یقین و ترس می شود. احتمالا همین یکی از دلایل افزایش بسیار چشمگیر مراجعه به پزشکان و شمار خودپزشکان در طول یک دهه ی گذشته است.
    ….
    در جهانی محتاط، آینده بیشتر در سیطره خطرها قرار می گیرد تا در سیطره امکان ها. تهدیدهای آتی بدل به سبب تغییرات فعلی می شوند. در چنین جهانی ما با «غایتی» زندگی می کنیم که دائما به سمت فاجعه سوق داده می شود. اگر تهدیدی برطرف می شود، همیشه بیشمار تهدید تازه جایش را می گیرند. حد و حدود ممکن نبرد با همه این خطرها مرزی نمی شناسد. علی الاصول ترس خودش به خودش دوام می بخشد.
    (این معرفی در بخش های بعد ادامه پیدا می کند…)

  • اندیشه های پنهان

    بسیار ناراحت کننده است؛ به چهره ی آدم ها نگاه می کنم و هیچ نمی دانم به چه می اندیشند.
    بسیار هولناک خواهد بود؛ اگر به چهره ی آدم ها نگاه کنم و متوجه شوم به چه می اندیشند.

    «س.م.ط.بالا»

  • سردرد

    سرِ من پُر شده است از یک درد
    از صدای خش خشِ زجرآورِ یک برگِ زرد

    از شکستِ قهرمانِ داستان در نبرد
    از فراموشی و خاموشی در خاکِ سرد

    و نوای ناله های پیرمردِ دوره گرد
    سرِ من پُر شده است از یک مرد

    «س.م.ط.بالا»

  • آذر، شهدخت، پرویز و دیگران

    آذر، شهدخت، پرویز و دیگران

    فیلم سینمایی “آذر، شهدخت، پرویز و دیگران” ساخته “بهروز افخمی”

    دیالوگی از فیلم:

    – گوش کن ببین چی می گم دختر! همون انگلیسی ها یه ضرب المثل دارن که می گه:« به مردی که سیگار نمی کشه و عرق نمی خوره، اعتماد نکن». البته سیگار و عرق چیز خوبی نیست. اینو انگلیسی ها هم میفهمن. اما منظور اینه که مردی که یه پنچری های کوچیک نداره، شاید یه پنچری بزرگ داشته باشه. یعنی به این آسونیها بهش اعتماد نکن. تو همون موقع که شوهرت گیاه خوار شد باید بهش شک می کردی. نه اینکه وایسی آشپزی کنی و خودت هم گیاه خوار بشی. اینجور آدم ها که می خوان زیادی خوب باشن خیلی خطرناکن. اونا از آدم بودن خودشون خجالت می کشن. از دندون نیش خودشون شرمنده ان. من شنیدم اونجا مردهایی هستن که فمینیستن! آره؟!
    – بله. هستن. زیادن.
    – زیادن؟! مرد فمینیست چه طوری میشه؟! مرد فمینیست یه چیزی مثل کچلِ مو فرفریه. مگه نه؟ اینا زیادی نازنین شدن. نمی خوان آدم باشن. می خوان فرشته باشن. اما معمولا کارشون به جنایت می کشه. چون که فرشته نمی تونه وسط آدما باشه…

  • فلسفه ترس – بخش دوم

    کتاب “فلسفه ترس” نوشته ی “لارس اسوندسن” نگاهی جامعه شناسانه به موضوع “ترس” در جوامع مدرن امروزی دارد. این کتاب را “خشایار دیهیمی” به فارسی ترجمه کرده است.

    فصل دوم این کتاب با عنوان “ترس چیست؟” می کوشد تا مشخص کند که ترس واقعا چه نوع پدیده ای است. به همین منظور ابتدا به این سوال پاسخ می دهد که اصلا یک احساس به طور کلی چیست. بنابراین دیدگاه های متفاوتی را در این باره از فیلسوفان و جامعه شناسان غربی مطرح می کند و با بحث هایی علمی و جدی در این بخش مواجه می شویم؛ با اینکه درک و هضم برخی از آنها نیاز به مرور و تامل بیشتری دارد با این حال از جذابیت مطالب چیزی کاسته نمی شود.
    در شروع فصل جمله ای از Francis Bacon نقل می کند:«درد و رنج حد و حدودی دارد، اما ترس حد و مرزی نمی شناسد»
    گزیده هایی از این فصل را می نویسم:
    دلیل اینکه چرا ترس به صورت پدیده ای تکاملی ظهور کرده است کاملا روشن است: موجودی که فاقد قوه ی ترس است بخت کمتری برای بقا و محافظت از خویش دارد. روشن است که ترس غالبا می تواند فریادرس باشد.
    ….
    احساسات نحوه ای از حضور در این جهان و راهی برای درگیر شدن با جهان و عمل کردن در آن هستند. با توجه به اینکه نمی توان احساسات را از بروز احساسات جدا کرد و بروز احساسات عملا در فرهنگ های مختلف نمودهای مختلفی دارند، پس می توان گفت که احساسات وابسته به فرهنگ هستند.
    ….
    ما انسان ها ممکن است از خیلی چیزها بترسیم. ترس ما دامنه بالقوه بسیار وسیع تری از هر حیوان دیگری دارد، دقیقا به این دلیل که ما «حیوان نمادساز» هستیم. ما به محض اینکه از خطری خبردار می شویم، و فرقی نمی کند که آن خطر چقدر دور از ما باشد، غالبا آن را تهدیدی برای خودمان به حساب می آوریم. و مهمتر از آن ما تهدیدهای خیالی بیشماری را برمی سازیم و در اینجاست که ما یک علت مهم ددمنشی های انسان ها نسبت به همدیگر را می یابیم.
    ….
    ترس بی گمان می تواند انگیزه ای برای حمله و تهاجم باشد.
    ….
    ترس همیشه ترس از چیزی است. ترس همیشه معطوف به چیزی است. اگر چنان چیزی وجود نمی داشت، دیگر سخن ما از ترس نبود، بلکه از ضربان قلب، تندتر نفس کشیدن و لرزیدن بود.
    ….
    وقتی می گوییم ترس همیشه از چیزی و راجع و معطوف به چیزی است، این بدان معنا نیست که آن چیز همیشه یک چیز واقعی است.
    ….
    ترس همیشه با پیش نگری و آینده بینی نسبت به درد و صدمه و مرگ احتمالی توام است. ارسطو می گوید ترس نوعی احساس ناراحتی و بی قراری است که از فکر مواجه شدن با بداقبالی های ویرانگر یا دردناک در ما ایجاد می شود.
    ….
    ترس رابطه ی نزدیکی با عدم یقین و قطعیت دارد. این عدم یقین و قطعیت را می توان ویژگی بنیادین هستی و زندگی انسان خواند. در ترس یک قطعیت بنیادین هستی من آشکار می شود، یعنی این واقعیت که من در معرض هستم.
    ….
    در انتها نویسنده تاکید می کند که دستگاه احساسی ما تربیت پذیر است. احساسات صرفا چیزهایی «داده و مسلم» نیستند، بلکه چیزهایی هستند که می توان پرورششان داد و تغییرشان داد. سپس توضیح می دهد که این احساسات را می توان نوعی عادات دانست و ترس هم در مسیر تبدیل شدن به چنین عادتی است. البته ترس را به دو گروه «کم شدت» و «شدید» تقسیم کرده و می گوید ترسی که اکنون در فرهنگ ما رایج است ترسی کم شدت و خفیف است، ترسی است که ما را احاطه کرده و پس زمینه ی تجربه ها و تفاسیر ما از جهان را شکل می دهد. این ترسی است که ماهیتش بیشتر شبیه یک حال و هواست تا یک احساس.
    ….
    ترسی که نه ناشی از مواجه شدن با یک تهدید است و نه ناشی از مواجهه قبلی با چنین تهدیدی. این ترس خودش را به صورت احساس عدم اطمینان و یقین می نمایاند، احساس اینکه خطرهایی احتمالی هست که ممکن است بی هشدار قبلی با آنها مواجه شویم، احساس اینکه جهان جای ناامنی است. این نوع ترس شیوه ای از نگریستن به جهان است، جهانی که در آن آسیب پذیری خود شخص حرف اول را می زد.

    (این معرفی در بخش های بعد ادامه پیدا می کند…)

  • دوز

    چون تو نگاه می کنی
    شبم چو روز می شود

    حُکم نظربازیِ ما
    بازی دوز می شود

    تا که دلم را ببری
    قافیه تنگ می شود

    هر چه فرار می کنم
    قوز بالا قوز* می شود

    باز شکست می خورم
    خنده ی تو نشان آن

    حال، تو چشم بسته ای
    صفحه به روز می شود

    «س.م.ط.بالا»

    فرهنگ لغت دهخدا: قوزبالا قوز؛ به معنی مشکل بالای مشکل. رنج و تعبی بر رنج و تعبی.

  • فلسفه ترس – بخش نخست

    کتاب “فلسفه ترس” نوشته ی “لارس اسوندسن” نگاهی جامعه شناسانه به موضوع “ترس” در جوامع مدرن امروزی دارد. این کتاب را “خشایار دیهیمی” به فارسی ترجمه کرده است.

    گزیده هایی از فصل اول – با عنوان “فرهنگ ترس” – را می نویسم:
    ….
    ترس بدل به احساسی شده که بر عموم و فضای عمومی مسلط شده و شماری از دانشمندان علوم اجتماعی اکنون مدعی هستند که بهترین توصیف برای جامعه ی امروزی همان «فرهنگ ترس» است. ترس از نظر فرهنگی عینکی ذره بینی شده است که جهان را از پشت آن نگاه می کنیم.
    ….
    ظاهرا ترس از امور بنیادین بشری است و بسیار بعید است که تصادفی بوده باشد که نخستین احساسی که در کتاب مقدس از آن یاد می شود ترس است؛ وقتی که آدم میوه درخت دانایی را می خورد و متوجه می شود که برهنه است، احساسی که پیش از شرم به سراغش می آید ترس است. ما عریان و غیرمجهز پا به دنیا می گذاریم و در قیاس با سایر جانوران، تا پایان عمرمان همین گونه بی دفاع می مانیم.
    ….
    پدیده های گوناگونی هستند که باید مراقبشان باشیم و از آنها بترسیم. اما مسئله اینجاست که به نظر می رسد ما همه چیز را از منظر ترس می بینیم.
    ….
    ترس از جمله دستاویزهای خیلی مهم مقامات عمومی، احزاب سیاسی و گروه های فشار است. در روزگاری که ایدئولوژی های کهنه دیگر آن قدرت انگیزشی شان را ندارند، ترس بدل به نیرومندترین عامل در گفتمان سیاسی شده است. ترس راه را برای ارسال پیام های سیاسی هموار می کند و می توان با توسل به آن، مخالفان را با یادآوری مدام خطر به قدرت رسیدن آنها از میدان به در کرد.
    ….
    همه ی اعصار و دوره ها ترس های خاص خودشان را داشته اند، اما ترس که چیزی را عوض نمی کند. امروزه، در این بخش از جهان که زندگی می کنیم دیگر کمتر کسی به اندازه گذشته ها از عذاب ابدی در هراس است، اما تعداد کسانی که از سرطان، تروریسم و فاجعه های زیست محیطی در هراسند نسبت به گذشته ها بسیار بیشتر شده است.
    ….
    اگر به وضع جهان در کل بنگریم، وضع بهتر از آنی است که دیربازی بود….. همین که ما اینهمه وقت داریم که از همه خطرهای بالقوه بترسیم خودش نشان می دهد که چقدر زندگی ما محافظت شده و تامین است.
    ….
    ترس بی تردید یکی از ابزارهای مهم برای فروش رسانه های جمعی است …. رسانه های جمعی در خلق ترسی که هیچ تناسبی با واقعیت ها ندارند نقش مهمی دارند. آنها ما را با افسانه سرایی درباره ویروس های خطرناک کشنده، تروریست ها، معلمانی که از دانش آموزان سوءاستفاده جنسی می کنند، نوجوانان معتاد به خشونت، فاجعه های زیست محیطی و غذاهای مسموم بمباران می کنند. آدم وسوسه می شود بگوید که رسانه ها نقشی چنان محوری دارند که خطر یا فاجعه فقط وقتی «واقعیت» پیدا می کند که رسانه ها آن را پوشش خبری بدهند.
    ….
    ترس ما فرآورده ی جنبی یک تجمل است. اما این به هیچ روی از واقعیت آن نمی کاهد.

    (این معرفی در بخش های بعد ادامه پیدا می کند…)

  • اگر شبی از شب های زمستان مسافری

    کتاب “اگر شبی از شب های زمستان مسافری” یک رمان ایتالیایی عجیب و متفاوت از “ایتالو کالوینو” است؛ با ترجمه ای خوب از “لیلی گلستان”.

    در بخشی از رمان می خوانیم:

    مدیریت کل، آرکادیان پورفیریچ که به نظر می رسید کاملا با وضعیت تو حتی با وضع روحی تو آشنا است با لحنی مشوق و تعلیم دهنده با تو حرف می زند:
    – اولین چیزی که باید در مد نظر داشته باشیم این است: پلیس بزرگترین قدرت اتحاد دهنده در دنیا است و بدون آن دنیا از هم می پاشد، طبعا پلیس رژیم های مختلف، حتی رژیم دشمن به علاقه مندی های عمومی آشناست و تمایلش را به همکاری با آنها نشان می دهد. در زمینه ی جریان کتاب ها …
    – آیا رژیم های مختلف موفق می شوند که روشهای سانسورشان را همسان کنند؟
    – نه، همسان نه، اما سیستمی برقرار می کنند که تعادل و توازن به نوبت برقرار شود.
    مدیر کل از تو دعوت کرد که به نقشه ی جهان به دیوار آویخته نگاهی بیندازی. رنگ های متفاوت آن نشان دهنده ی این وضعیت ها هستند:
    – کشورهایی که در آن، کتاب ها بنا بر قواعد مشخصی توقیف می شوند.
    – کشورهایی که در آن فقط کتاب هایی منتشر می شوند که به تایید دولت رسیده.
    – کشورهایی که در آن به طرز ناقص، تقریبی و پیش بینی نشده، سانسور اعمال می شود.
    – کشورهایی که در آن سانسور، دقیق و ماهرانه انجام می شود و به خوبی متوجه دخالت ها، تلمیحات و رهبری روشنفکران موشکاف و زیرک است.
    – کشورهایی که شبکه های پخش آن مضاعف اند. یکی قانونی و یکی مخفی.
    – کشورهایی که در آن سانسوری وجود ندارد، چون کتابی وجود ندارد، هر چند خواننده ی بالقوه بسیار دارد.
    – کشورهایی که در آن کتاب وجود ندارد، اما کسی هم غیبت آن را حس نمی کند.
    – و بالاخره کشورهایی که هر روزه در آن برای تمام سلیقه ها و تمام طرز فکرها، کتاب منتشر می شود اما مردم به آن بی تفاوت اند.
    آرکادیان پورفیریچ خاطرنشان کرد که هیچ کس به اندازه ی رژیم های پلیسی برای نوشتن ارزش قائل نیست. مخارجی که صرف کنترل و اختناق می شود خود مشخص کننده ی مللی است که در آن ها ادبیات از اهمیتی واقعی برخوردار است. وقتی در جایی ادبیات این چنین مورد توجه قرار می گیرد، قدرت فوق العاده ای هم پیدا می کند و کشورهایی که به آن مثل یک گذران وقت بی خطر و بی ضرر نگاه می کنند، نمی توانند این قدرت را متصور شوند. البته نیروی سرکوب گر هم باید ساعات فراغت خودش را داشته باشد و گه گاهی چشمانش را ببندد و به نوبت اغماض و استبداد را رعایت کند و تا درجه ای، پیش بینی نشدنی ها را در تصمیم هایش بگنجاند. چون اگر چیزی برای منع کردن وجود نداشته باشد، کل سیستم زنگ می زند و فاسد می شود.

  • عطف به مخاطب

    خیلی دوست دارم متنی بنویسم که مخاطب رو وادار به خندیدن کنه. حالا قهقهه نشد، یه لبخند کوچیک. متنی که زشت و زننده نباشه. تکراری نباشه. محدودیت سنی نداشته باشه. حرفی از نژاد، قوم، جنسیت، زبان و دین نداشته باشه. بوی بدی نداشته باشه. صدای بدی هم نداشته باشه. ماندگار باشه. سینه به سینه و نسل به نسل منتقل بشه و هیچوقت تازگی و طنازیشو از دست نده.
    فکر نکنم بتونم. خیلی هنر می خواد. قرار نیست آدم هر کاری که دوست داره رو بتونه انجام بده. اصلا چشم مخاطب کور! خودش لبخند بزنه! … والا …

    «س.م.ط.بالا»