ماه: ژوئن 2016

  • ای جلاد ! ننگت باد! «هوشنگ ابتهاج»

    بر سواد سنگفرش راه

    با تمام خشم خویش
    با تمام نفرت دیوانه وار خویش
    می کشم فریاد:
    ای جلاد!
    ننگت باد!

    آه، هنگامی که یک انسان
    می کُشد انسان دیگر را،
    می کُشد در خویشتن
    انسان بودن را.

    بشنو ای جلاد!
    می رسد آخر
    روز دیگرگون:
    روز کیفر،
    روز کین خواهی،
    روز بار آوردنِ این شوره زار خون.

    زیر این باران خونین
    سبز خواهد گشت بذر کین.
    وین کویر خشک
    بارور خواهد شد از گلهای نفرین.

    آه، هنگامی که خون از خشم سرکش
    در تنور قلبها می گیرد آتش،
    برق سرنیزه چه ناچیزست!
    و خروش خلق
    هنگامی که می پیچد
    چون طنین رعد از آفاق تا آفاق،
    چه دلاویزست!

    بشنو ای جلاد!
    می خروشد خشم در شیپور،
    می کوبد غضب بر طبل،
    هر طرف سر می کشد عصیان
    و درونِ بسترِ خونینِ خشمِ خلق
    زاده می شود طوفان.

    بشنو ای جلاد!
    و مپوشان چهره با دستان خون آلود!
    می شناسندت به صد نقش و نشان مردم.
    می درخشد زیر برق چکمه های تو
    لکه های خون دامنگیر.
    و به کوه و دشت پیچیده ست
    نام ننگین تو با هر مرده باد خلق کیفرخواه.
    و به جا مانده ست از خون شهیدان
    برسواد سنگ فرش راه
    نقش یک فریاد:
    ای جلاد!
    ننگت باد!

    «هوشنگ ابتهاج، رشت، مرداد 1331»

  • راز بقا ؛ مستند زیر پوست شهر

    راز بقا ؛ مستند زیر پوست شهر

    گربه ها و سگ ها مجبور شدند در شهر زندگی کنند؛ اهلی شدند. آدم ها با زندگی در شهر، یا گوسفند شدند یا گرگ؛ تا مستندِ زیرِ پوستِ شهر، همچنان راز بقا باشد.

    «س.م.ط.بالا»

  • تیر …

    قلبم تیر می کشد. نشانی بیمارستان قلب را به من دادند. دکتر چیزهایی می گفت از انسدادِ رگ ها. از دریچه ی تنگ. من چیزی نفهمیدم. او هم نفهمید. هیچ کس نفهمید که قلبِ من از کودکی، تنها تیر کشیدن را آموخت.
    این روزها قلبم بیشتر تیر می کشد. شاید می خواهد مایحتاج سپاهی را برای نبرد مهیا کند. کاش بداند که این تیرها، نخست خودش را پاره پاره می کنند.

    «س.م.ط.بالا»

  • ماه غریبستان ؛ ز آگهی مان جهل ماند و جهل ماند از آگهی

    ماه غریبستان ؛ ز آگهی مان جهل ماند و جهل ماند از آگهی

    ماه غریبستان

    ديده بگشا ای به شهدِ مرگِ نوشينت رضا
    ديده بگشا بر عدم ای مستی هستی فزا
    دیده بگشا ای پس از سوء القضا حسن القضا
    دیده بگشا از کَرَم، رنجورِ دردستان علی!
    بحرِ مروارید غم، گنجورِ مردستان علی!

    دیده بگشا، رنج انسان بین و سیلِ اشک و آه
    کِبرِ پَستان بین و جامِ جهل و فرجامِ گناه
    تیر و ترکش، خون و آتش، خشم سرکش، بیم چاه
    دیده بگشا بر ستم، بر این فریبستان، علی!
    شمع شبهای دُژم، ماه غریبستان، علی!

    دیده بگشا نقش انسان ماند با جامی تهی
    سوخت لاله، مُرد لیلی، خشک شد سرو سهی
    ز آگهی مان جهل ماند و جهل ماند از آگهی
    دیده بگشا ای صنم، ای ساقی مستان، علی!
    تیره شد از بیش و کم آیینه هستان، علی!

    «علی معلم دامغانی»

    پی نوشت: این ترانه در آلبوم “ماه غریبستان” از کارهای قدیمی “محمد اصفهانی” اجرا شده است. در همان آلبوم “علی معلم دامغانی” نیز شعر را دکلمه کرده است.

    دکلمه با صدای شاعر – علی معلم دامغانی

    اجرا با صدای محمد اصفهانی

  • بینایی ؛ ما چرا می بینیم؟ ما چه را می بینیم؟

    بینایی ؛ ما چرا می بینیم؟ ما چه را می بینیم؟

    پرسید: «ما چرا می بینیم؟»
    میشه از دید علمی به این سوال جواب داد. فلسفه هم شاید جوابی برای این پرسش داشته باشه. مذهب هم. اما یه جواب ساده وجود داره:
    «خیلی هم خوبه كه ما می بینیم
    ورنه خوب كفشامون لنگه به لنگه می شد
    اگه ما نمی دیدیم از كجا می فهمیدیم كه سفید یعنی چه؟
    كه سیاه یعنی چی؟
    سرمون تاق می خورد به در؟
    پامون می گرفت به سنگ
    از كجا می دونستیم بوته ای كه زیر پامون له می شه
    كلمِ یا گل سرخ؟(نقل از: حسین پناهی

    و همین جواب او رو قانع کرد.

    پرسید: «ما چه را می بینیم؟»
    یه زمانی خیلی چیزها رو می دیدیم. آسمون رو می دیدیم؛ درخت ها رو، آدم ها رو، خونه ها رو، پرنده ها رو. دست های پُر مهرِ پدر رو می دیدیم، صورت مهربون مادر، لبخند دلنشین خواهر و برق شیطنت توی چشم های برادر. می دیدیم دستی رو که به سمتمون دراز می شد. زندگی رو می دیدیم توی نگاه اون کسی که دوستمون داشت و دوستش داشتیم.
    اما مدت هاست که اینها رو نمی بینیم. بینایی حبس شده توی جعبه ها. ما فقط چیزهایی رو می بینیم که رسانه ها، تلویزیون ها و سایت ها به ما نشون میدن. عصرِ کوری، آغاز شده از همون زمانی که دیگه تو رو نمی بینم.

    صدا جوابش رو گرفت و خاموش شد.

    “س.م.ط.بالا”

  • حرف های نگفتنی .:. به قلم دکتر علی شریعتی

    حرف هائی هست برای نگفتن
    و ارزش عمیق هر کسی
    به اندازه ی حرف هائی است که برای نگفتن دارد!
    و کتاب‌ هائی نیز هست برای ننوشتن
    و من اکنون رسیده‌ ام به آغاز چنین کتابی
    که باید قلم را بشکَنم و دفتر را پاره کنم
    و جلدش را به صاحبش پس دهم
    و خود به کلبه‌ ی بی در و پنجره‌ای بخَزم
    و کتابی را آغاز کنم که نباید نوشت!

    «دکتر علی شریعتی»

    پی نوشت: روز بیست و نهم خرداد ماه که این نوشته منتشر می شود، سالروز درگذشت دکتر علی شریعتی است.

  • قرار .:. مجموعه غزل سعید پورطهماسبی

    قرار .:. مجموعه غزل سعید پورطهماسبی

    غزلی از سعید پورطهماسبی، به نقل از کتاب “قرار” که توسط انتشارات شهرستان ادب منتشر شده است:

    در بیان حرف دل، چشم از زبان گویاتر است
    عشق را هر قدر پنهان می کنی پیداتر است

    این چه رازی بود در عالم که از ابراز آن
    سینه ی صحراست سوزان، دیده دریا، تر است؟

    از مرامِ کُشتگانِ راهِ حق آموختم
    زندگی زیباست اما مرگ از آن زیباتر است

    هیچ کس چشمی ندارد دیدن خورشید را
    هر کسی که خلق را دلسوزتر، تنهاتر است

    وسعت دریادلان با هم به یک اندازه نیست
    گاه دریایی ز دریای دگر دریاتر است

    تا بترسی از زمین خوردن، نخواهی پر کشید
    زود پر وا می کند مرغی که بی پرواتر است

    تا از این یک می رهم، درگیر آن یک می شوم
    چشم و زلف تو، یکی از دیگری گیراتر است

    در بیان عشق و شور و شوق و شیدایی خوش است
    شعر در هر شیوه ای، اما غزل شیواتر است

    در ادامه چند تک بیت از غزل های دیگر این کتاب را انتخاب کرده ام؛ (بیشتر…)

  • صداهایی از چرنوبیل (تاریخ شفاهی یک فاجعه ی اتمی)

    صداهایی از چرنوبیل (تاریخ شفاهی یک فاجعه ی اتمی)

    نام کتاب: صداهایی از چرنوبیل (تاریخ شفاهی یک فاجعه ی اتمی) – Voices from Chernobyl: The Oral History of a Nuclear Disaster
    نویسنده: سوتلانا آلکسیویچ – Svetlana Alexievich (آکادمی نوبل در سال 2015، نوبل ادبیات را برای نگارش «آثار چند صدایی که یادآور رنج و شجاعت زمانه ماست» به این نویسنده 67 ساله اهدا کرد.)
    مترجم: حدیث حسینی
    ناشر: کتاب کوله پشتی

    من در پی مشاهدات، جزئیات و تفاوت های ظریف و جزئی زندگی هستم. دلبستگی من در زندگی، حادثه، جنگ، چرنوبیل، خودکشی، یعنی تک تک این عناوین به خودی خود نیست. من دوست دارم بدانم چه دارد بر سر انسان زمانه ی ما می آید و او در این وانفسا چطور رفتار می کند و از خودش چه واکنشی نشان می دهد. دوست دارم ببینم او چقدر به لحاظ بیولوژیکی انسان است، چقدر محصول زمانه خود است و چقدر از انسانیت بهره برده است.

    سوتلانا الکسیویچ

    الکسیویچ در این کتاب که در سال 1997 میلادی منتشر شده، از زبان بالغ بر 500 شاهد عینی، شامل: پزشکان، فیزیکدانان، آتش نشان ها، پاک سازی کننده ها و مردم معمولی به بررسی ابعاد فاجعه چرنوبیل پرداخته است. این کتاب حاصل تلاش ده ساله ی الکسیویچ برای جمع آوری مستندات و نقب زدن در این حادثه از طریق گفت و گو با مردمی ست که از صبح 26 آوریل 1986 درگیر بزرگترین فاجعه تکنولوژیک قرن بیستم شدند و هنوز هم با عواقب آن دست به گریبان هستند.

    بخشی از گفت و گوهای این کتاب بسیار گیرا و گاهی سرشار از عواطف انسانی و گاه عاشقانه هستند، در ادامه مطلب می توانید اطلاعات بیشتری از حادثه چرنوبیل کسب کنید و بخش هایی از کتاب را بخوانید. (بیشتر…)

  • تردید و یقین

    اگر آن تردیدهایمان را نداشتیم، چگونه بدان یقین نشاط بخشمان دست می یافتیم؟

  • گوسفند فاتح یا رستگاری در قله

    گوسفند فاتح یا رستگاری در قله

    گفت: «بیا با هم قله رو فتح کنیم. چرا باید تا آخر عمر فقط در دامنه ی کوه باشیم؟»
    گفتم: «اُه … خدای من!! شنیدم هوای اونجا خیلی سرده. هیچ علفی برای خوردن پیدا نمی کنیم. چه دلیلی داره که خودمون رو به خطر بندازیم؟»
    گفت: «یه افتخار بزرگ! من و تو تنها گوسفندانی میشیم که قله رو فتح کردیم. شکوه و جلال ابدی در انتظار ماست.»

    – دلیلش کاملا منطقی بود.
    – از گله جدا شدیم. کمی که دور شدیم؛ برگشتم و دیدم که یه دسته گرگ به گله حمله کردن.

    گفتم: «چه خوب شد که به سمت قله راه افتادیم.»
    گفت: «بله. حق با من بود. پیش به سوی افتخار.»
    گفتم: «نه! منظورم این بود که هیچ گرگی اینقدر گوسفند نیست که به قله بیاد.»

    «س.م.ط.بالا»