
معنای “سبزِ زرد” را پاییز میفهمد
مشروطه را بیش از همه “تبریز” میفهمد
“سینایی” ام اما مرید “شیخ اشراقم”
اشراق را جانِ “لبالبریز” میفهمد
آری به یغما بُرد وصل تو جوانی را
معنای “یغما” را فقط “چنگیز” میفهمد
شب، نور، معنا، سِیر، مشعر، شهد و شاهد را
شرحِ شراب شعر را “شبخیز” میفهمد
***
منصور را قومی “هوالشطاح” مینامند
لیکن “انالحق” را سَری سَر ریز میفهمد
«شعری از مصطفی محبوب مجاز؛ از کتاب “شعری شبیه شطح”؛ انتشارات فرهنگ بوستان»

کتاب “خوشه های خشم” نوشته ی “جان اشتاین بک” (John Ernst Steinbeck) است که توسط “موسسه انتشارات امیر کبیر” و با ترجمه ی “شاهرخ مسکوب و عبد الرحیم احمدی” منتشر شده است.
جان اشتاین بک در سال 1902 در کالیفرنیا متولد شد. پس از تحصیل علوم در دانشگاه استانفورد ، مدتی به عنوان کارگر ساده، متصدی داروخانه، میوه چین و غیره به کار پرداخت. نخستین داستان او به عنوان فنجان زرین، درباره مورگان، دزد دریایی، در سال 1929 انتشار یافت.
از سایر نوشته های وی عبارتند از: خوشه های خشم، که در سال 1993 منتشر و به در یافت جایزه پولیتزر نایل شد. شرق عدن، موش ها و آدم ها، مروارید، پنجشنبه شیرین.
اشتاین بک در سال 1962 به دریافت جایزه نوبل ادبیات موفق گردید. وی در سال 1968 درگذشت.
این رمان در محکومیت بیعدالتی و روایت سفر طولانی یک خانوادهٔ تنگدست آمریکایی است که به امید زندگی بهتر، از ایالت اوکلاهاما به کالیفرنیا مهاجرت میکنند؛ اما اوضاع آنگونه که آنها پیشبینی میکنند پیش نمیرود.
این رمان هم اکنون جزو چهل اثر کلاسیک سدهٔ بیستم بهشمار میآید. مجلهٔ تایم نیز این رمان را در فهرست صد رمان برتر انگلیسی زبان جای دادهاست.
بخشی از متن کتاب خوشه های خشم
آخرین باران هایی که نم نم روی زمینهای سرخ و پاره ای از زمینهای خاکستری رنگ اوکلاهما فرو ریخت نتوانست، زمین ترک خورده را شیار کند. آخرین بارانها ذرت را بسرعت رویاند و انبوهی از علف های درهم را در طول جاده گسترد.
هر شب دنیایی خلق می شود، دنیایی کامل، با دوستی ها و دشمنی های نوپدید؛ هر غروب روابطی که دنیایی را خلق می کنند برقرار می شود و هر بامداد این دنیا مثل یک سیرک سیار از هم می پاشد.
در آغاز، خانواده ها برای تشکیل و تفرقه دنیاها کمرویی به خرج می دادند. اما اندک اندک فن تشکیل این دنیاها برایشان خودمانی شد، راه و رسم زندگی شان شد. و بعد روسا پیدا شدند و بعد قانون وضع شد و بعد مجموعه های قوانین به وجود آمد. و به تدریج که این دنیاها به مغرب نزدیکتر می شدند، کاملتر و رنگین تر می گشتند زیرا تجربه سازندگان آنها افزونی می یافت.
خانواده ها آنچه را که باید رعایت کنند می آموختند؛ زندگی خصوصی، حق به خاک سپردن؛ حق سخن گفتن، گوش دادن، حق پذیرفتن یا نپذیرفتن، کمک کردن یا کمک نکردن، حقی که پسرها برای خوشامد گویی دارند و دخترها برای خوشامد گویی شنیدن، حق خوراکی برای گرسنه ها؛ حق زنهای آبستن و بیماران که هر حقی را زیر پا می گذارند.
و بدون اینکه کسی کلمه ای بگوید خانواده ها حس می کردند که چه چیزی برایشان خطرناک است و اینها باید برای همیشه از بین برود و حق آمیختن در صمیمیت دیگران، حق جار زدن و جنجال کردن هنگامی که همه خفته اند، حق فریفتن دیگران یا زور گفتن به آنها؛ حق زنا کاری؛ دزدی؛ و آدمکشی.
بتدریج آدمها به سوی مغرب می لغزند و قاعده ها قانون می شوند و مجازات همراه با همین قانون هاست.
پزشکان دو دست خط دارند: به زحمت خوانا برای نوشتن نسخه ها و روشن و خوانا برای نوشتن صورتحساب ها.

کتاب “درمان شوپنهاور” ترجمه ای از کتاب “The Schopenhauer Cure” نوشته ی “اروین د.یالوم” (Irvin D. Yalom) است که توسط “نشر قطره” و با ترجمه ی “سپیده حبیب” منتشر شده است.
اروین د.یالوم – استاد بازنشسته ی روانپزشکی دانشگاه استنفورد، روان درمانگر اگزیستانسیال و گروه درمانگر – در این کتاب نیز هم چون رمان “وقتی نیچه گریست” با زبان سحرانگیز داستان، به معرفی اندیشه های پیچیده ی فلسفی و توصیف فنون روان درمانی و گروه درمانی می پردازد.
درونمایهی کتاب
یالوم در رمان درمان شوپنهاور تصور می کند فیلسوف معاصری به نام فیلیپ که فردی منزوی و نوعی رونوشت شوپنهاور است، به یکی از گروه های درمانی روان درمانگر مشهوری به نام جولیوس وارد می شود که خود به دلیل رویارویی ناگهانی با سرطان – و مرگ خویش – به مرور دوبارهی زندگی و کارش نشسته است. فیلیپ آرزو دارد با به کارگیری اندیشه های شوپنهاور، به یک مشاور فلسفی بدل شود و برای این منظور نیازمند سرپرستی جولیوس است. ولی جولیوس می خواهد به کمک اعضای گروه به فیلیپ بقبولاند که این ارتباط انسانی ست که به زندگی معنا می بخشد؛ کاری که هیچ کس برای شوپنهاور تاریخی نکرد.
دکتر اروین یالوم در مورد این کتاب چنین می نویسد:
می خواستم نه تنها قهرمان داستان من با مرگ خویش کنار بیاید، بلکه به مراجعان خود نیز کمک کند تا با مرگ مواجه شوند. دلیل انتخاب و معرفی موضوع مرگ در فرایند روان درمانی به سال هایی باز می گردد که با بیماران سرطانی درمان ناپذیر کار می کردم. بیماران زیادی را دیدم که در مواجهه با مرگ پژمرده نشدند بلکه برعکس دچار تغییراتی اساسی شدند که تنها می توان آن را رشد شخصیت، پختگی یا پیشرفت خردمندی نامید. آن ها در اولویت های زندگی خود تجدید نظر کردند، موضوعات روزمره را ناچیز می شمردند، از داشته های مهم خود مانند کسانی که دوستشان دارند، از تغییر فصول، از شعر و موسیقی که مدت های مدیدی از آن ها غافل مانده بودند، شاکر و شادمان می شدند. یکی از بیمارانم می گفت “سرطان، روان رنجوری را شفا می بخشد” اما افسوس که انسان باید تا لحظات آخر زندگی، هنگامی که بدنش مورد تهاجم سرطان قرار می گیرد، منتظر بماند تا بیاموزد چگونه زندگی کند.

زندگی را میتوان به تکه پارچه ای گلدوزی شده تشبیه کرد. هر کس در نیمهی نخست عمر، به تماشای رویهی آن مینشیند و در نیمهی دوم، پشت آن را مینگرد. پشتش چندان زیبا نیست ولی آموزندهتر است؛ زیرا بیننده را قادر میسازد ببیند که چگونه رشتههای نخ به هم پیوستهاند.
«آرتور شوپنهاور»
آخرین دیدگاهها