درویشی مستجاب الدعوة در بغداد پدید آمد.
حجاج یوسف را خبر کردند؛ بخواندش و گفت: دعای خیری بر من کن.
گفت: خدایا جانش بستان.
گفت: از بهر خدای این چه دعاست.
گفت: این دعای خیرست ترا و جمله مسلمانان را
ای زبردست زیر دست آزار *** گرم تا کی بماند این بازار
به چه کار آیدت جهانداری *** مردنت به که مردم آزاری
«گلستان سعدی»
پینوشت: حجاج بن یوسف ثقفى، والی حجاز و عراق در روزگار بنیامیه بود. حجاج بیست سال حکومت نمود و تا توانست ظلم کرد.
تو این دیار بُرد با اوناییه که از مُخشون کار می کشن؛ بخوای از دلت مایه بذاری سوختی …!
خوب، بد، زشت – 1966
کارگردان: سرجیو لئونه
یک، دو، سه، چهار، … پله ای از پس پله ی دیگر. بالا و بالاتر رفتیم. گاهی ایستادیم اما به پایین نگاه نکردیم و نگاهمان به بالا بود. باز هم پله های بیشتر. آنقدر رفتیم که گمان کردیم تا خدا راهی نمانده است. زهی خیال باطل. خدا در همان پله ی اول مانده بود. …
«س.م.ط.بالا»
جرقه ی ذهنی این مطلب صدای زنگ در بود. فردی که مدعی بود فقیر است و نیازمند کمک. فارغ از بحث نیازمند واقعی و متکدیان دروغین. با خود گفتم حوصله ای نیست طبقات را به سمت پایین طی کنم حتی با آسانسور. کارگران شهرداری هم که باشند وضع همین است.
حتی آنگاه که بی نوایی در کوچه فریادکنان می دود نهایت عکس العمل سرهایی است که از پنجره ها بیرون آمده و منبع صدا را می کاوند…
نقلست که یک روز شیخ ابوبکر شبلی رحمةالله علیه یکی را دید زار میگریست. گفت: چرا میگریی؟ گفت: دوستی داشتم بمرد. گفت: ای نادان چرا دوستی گیری که بمیرد؟!
“تذکرة الاولیاء .:. عطار”
نقلست از شیخ ابوبکر شبلی رحمةالله علیه که گفت: عمری است که میخواهم که گویم “حسبی الله” چون میدانم که از من این دروغ است نمیتوانم گفت.
«تذکرة الاولیاء .:. عطار»
آخرین دیدگاهها