ماه: آگوست 2017

  • شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد؛ غزلی از سعدی علیه الرحمه

    شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد
    تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد
    عجبست اگر توانم که سفر کنم ز کویت
    به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد؟
    ز محبتت نخواهم که نظر کنم به رویت
    که محب صادق آنست که پاکباز باشد
    به کرشمه عنایت، نگهی به سوی ما کن
    که دعای دردمندان ز سَرِ نیاز باشد
    سخنی که نیست طاقت، که ز خویشتن بپوشم
    به کدام دوست گویم که محل راز باشد؟
    چه نماز باشد آن را، که تو در خیال باشی
    تو صنم نمی‌گذاری که مرا نماز باشد
    نه چنین حساب کردم، چو تو دوست می‌گرفتم
    که ثنا و حمد گوییم و جفا و ناز باشد
    دگرش چو بازبینی، غم دل مگوی سعدی
    که شب وصال کوتاه و سخن دراز باشد
    قدمی که برگرفتی به وفا و عهد یاران
    اگر از بلا بترسی، قدم مجاز باشد

    «غزلیات سعدی»

  • خطوط آوازه خوان

    خطوط آوازه خوان

    خطوط آوازه خوان

    مه رویی را تیشه می زنند برسنگ مرمرین.

    با دوران های تهی

    جان می گیرد

    در زیر دام دست ها پیکره ای

    غبار مرده مه خاموش

    شکفت

    چهره نمایان سکوت

    برقامت خاکستر نشینی تنها

    mary

  • ساده لوح

    چه ساده لوح بود وجدانی که با دادن پول خُردی به گدایی در چهارراه، آسوده شد.

    «س.م.ط.بالا»

  • حباب ؛ در نهایت این مرگ است که باید پیروز شود

    حباب ؛ در نهایت این مرگ است که باید پیروز شود

    هر نفسی که فرو می بریم، مرگی را که مدام به ما دست اندازی می کند، پس می زند… . در نهایت این مرگ است که باید پیروز شود زیرا از هنگام تولد، بخشی از سرنوشت ما شده و فقط مدت کوتاهی پیش از بلعیدن طعمه اش، با آن بازی می کند. با این همه، ما تا آنجا که ممکن است، با علاقه ی فراوان و دلواپسی زیاد به زندگی ادامه می دهیم، همان جور که تا آنجا که ممکن است طولانی تر در یک حباب صابون می دمیم تا بزرگتر شود، گرچه با قطعیتی تمام می دانیم که خواهد ترکید.

    «آرتور شوپنهاور»

  • گُل فروش

    گُل فروش

    گُل فروش دنبال ماشین دوید و دوید و دوید؛ تا به قطعه ی دویست و شونزده رسید و در ردیف هفت، آرام گرفت…

    «س.م.ط.بالا»