ماه: سپتامبر 2014

  • تصویر

    “تصویر” شعری از “کامبیز صدیقی کسمایی” از مجموعه “در بادهای سرد” را بخوانید:

    می نشینم بر دو زانو باز
    می زنم بر هم دوباره آب را با دست
    آنچه می جویم نمی یابم
    آنچه می خواهم نمی بینم
    رفته بی خود هر دو دستم باز تا آرنج در این آب
    من، مبهوت
    می روم غمگین بدان اما
    تو بدهکاری به من
    تصویر آن دلدار را
    ای آب!

  • خدا ما را دوست ندارد!

    خشک آمد کشتگاه من
    در جوار کشت همسایه.
    قاصد روزان ابری، داروگ! کی می رسد باران؟

    (بخشی از شعر “داروگ” سروده ی نیما یوشیج)

    خبری از غوغای رودخانه ی خروشان نبود. دشت تشنه بود و هر آنچه در دل داشت بخشیده بود به درختان تا زخم های مانده از شلاق سوزان خورشید را التیام بخشند. کودکان نمی خندیدند تا خشکی لب هاشان نترکد.
    مردم دسته دسته سوی خانه ی حکیم روان شدند. چون گرد آمدند حکیم را خواندند.
    گفت: از من چه می خواهید؟
    گفتند: این چه حکایت است، چگونه است که نعمتی از آسمان بر ما فرو نمی ریزد؟ چگونه درهای رحمت خداوند بر ما بسته شده است؟ آیا دعای ما را نمی شنود و از حال ما خبر ندارد؟
    گفت: پاک است خداوند از آنچه می پندارید. چگونه فراموش کردید آنگاه که غرق در نعمت بودید؟ چگونه قدر ندانسته و ناسپاسی کردید؟ این بلایی است که خود در آن تقصیر کارید.
    گفتند: حکیم! چگونه ما را ناسپاس می خوانی حال آنکه شب و روز ذکر خدا می گوییم و عبادت می کنیم؟ چرا مردمان سرزمین های دیگر که به عیش و نوش مشغولند و غرق در لذات دنیا شدند به چنین بلایی گرفتار نیامدند؟
    حکیم نگاهی به جمعیت انداخت و گفت: قرآن خوانده اید؟
    گفتند: آری!!!
    گفت: “لاَ تُسْرِفُواْ إِنَّهُ لاَ یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ(آیه ی 31 سوره ی اعراف)” ما اسراف کردیم و خدا ما را دوست ندارد …

  • کسی از ما جهان آرا نمیشه

    در عالم موسیقی، “رضا یزدانی” آلبومی منتشر کرد به نام “ساعتا خوابن”. یکی از قطعات این آلبوم “کسی از ما جهان آرا نمیشه” است. چند روز پیش به یکی از بچه های دهه ی هفتاد پیشنهاد دادم که این قطعه رو گوش کنه. اولین چیزی که گفت این بود که: «جهان آرا کیه؟» من انگشت حیرت به دندان گرفتم که چطور نمیدونی که جهان آرا کیه؟ پس توی این مدرسه ها و دانشگاه ها چی یاد میگیرین؟
    خواستم داده های ذهنی ام رو سازمان دهی کنم تا جهان آرا رو براش معرفی کنم. ولی، خاک سیاه بر سرم شد که دیدم اصلا خبری از داده های ذهنی نیست و من با این همه ادعا چیزی از محمد جهان آرا نمی دونم که قابل بیان باشه. فقط اینکه از فرماندهان سپاه و از مدافعان خرمشهر بوده.
    خودم رو جمع کردم و گفتم:« آهنگ “ممد نبودی ببینی” رو شنیدی؟» گفت: «آره» گفتم: «ممد همون محمد جهان آراست» گفت: «آهان».

    (بیشتر…)

  • ماه و ماهی

    تو ماهی و من ماهی این برکه ی کاشی
    اندوه بزرگی ست زمانی که نباشی
    آه از نفس پاک تو و صبح نشابور
    از چشم تو و حجره ی فیروزه تراشی
    پلکی بزن ای مخزن اسرار که هر بار
    فیروزه و الماس به آفاق بپاشی
    ای باد سبک سار مرا بگذر و بگذار
    هشدار که آرامش ما را نخراشی
    هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم
    اندوه بزرگی ست چه باشی، چه نباشی

    «علیرضا بدیع»

  • سر پیاله بپوشان که خرقه پوش آمد

    صبا به تهنیتِ پیرِ می فروش آمد *** که موسم طرب و عیش و ناز و نوش آمد
    هوا مسیح نفس گشت و باد نافه گشای *** درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد
    تنور لاله چنان برفروخت باد بهار *** که غنچه غرقِ عرق گشت و گل به جوش آمد
    بگوشِ هوش نیوش از من و به عشرت کوش *** که این سخن سحر از هاتفم بگوش آمد
    ز فکر تفرقه بازآی تا شوی مجموع *** به حکم آنکه چو شد اهرمن سروش آمد
    ز مرغ صبح ندانم که سوسنِ آزاد *** چه گوش کرد که باده زبان خموش آمد
    چه جای صحبت نامحرم است مجلسِ انس *** سر پیاله بپوشان که خرقه پوش آمد
    ز خانقاه به میخانه می رود حافظ
    مگر ز مستی زهدِ ریا به هوش آمد