نرم و آهسته قلم را می شست
در نگاه زن مینیاتوری شرق.
سایه ای سنگین بود
و خطاپوش و خیال آشفته
کهربایی دلش را می جست…
mary
نرم و آهسته قلم را می شست
در نگاه زن مینیاتوری شرق.
سایه ای سنگین بود
و خطاپوش و خیال آشفته
کهربایی دلش را می جست…
mary
زندگی خوبی دارم.
می دانم.
جسم سالم. خانواده. شغل خوب. اتاق شخصی. غذای گرم. لباس کافی.
رمانهای خارجی. داستانهای ایرانی. بیمهی خدمات درمانی. ساعاتی برای ورزش. لوازم تا حدودی با ارزش. تستِ اعتیاد منفی. قدرت درکِ شبهای برفی.
تازگیها؛ منشور حقوق شهروندی.
میدانم.
اما رنجهایی دارم که کسی نمیداند.
«س.م.ط.بالا»
پییر به هنگام اسارت در انبار، نه از راه تعقل، بلکه از راه عمل و توجه و مطالعه و تجارب زندگی خود، دریافت که انسان برای سعادت خلق شده است و خوشبختی در وجود او نهفته و خارج از او نیست. خوشبختی در ارضای نیازهای طبیعی و بشری است و تمام بدبختیها نه از کمبود ضروریات، بلکه از زیادی آن سرچشمه میگیرد.
پییر در سه هفته اخیر به حقیقتی تازه و تسلابخش دست یافت. او به خوبی دریافت که در جهان هیچ چیزِ وحشتناکی نیست، و دانست که چون در جهان وضعی وجود ندارد که انسان در آن سعادتمند و به تمام معنی آزاد باشد، پس وضعی در جهان موجود نیست که انسان در آن بدبخت و محروم از آزادی باشد. همچنین دریافت که رنجِ اسارت، آزادی و آسایش را نیز حد و مرزهایی است، و این حدود به یکدیگر بسیار نزدیکاند. همچنین، دریافت که رنج و شکنجه کسی که فقط یکی از گلبرگهای بسترِ گلِ سرخ او مچاله و جابهجا میشود، از رنج و درد او که اینک روی زمین سرد و مرطوب میخوابد و یک طرف بدنش سرما میخورد و طرف دیگر آن گرم است، کمتر نیست. بله، پییر دریافت که هنگام پوشیدن کفشهای تنگ رقص در روزهای گذشته نیز به اندازه امروز که پابرهنه راه میرود و پایش تاول زده، رنج میکشیده است. دریافت هنگامی که در ظاهر به اراده شخصی خویش با همسرش ازدواج کرد، بیش از امروز، که شبها در اصطبل محبوس شده، آزادی داشته است.
جنگ و صلح ، لئو تولستوی، به روایت محمدرضا سرشار
«اگر از این خط پر اهمیت که حد فاصل مرگ و زندگی است، قدمی فراتر بگذاریم، به رنجها و شکنجههای توصیفناپذیری دچار خواهیم شد و مرگ را به چشم خواهیم دید. در آنجا، چیست؟ کیست؟ در آنجا، در پس این کشتزارها و این درخت و این بام که نورِ خورشید بر آنها تافته است؟ هیچ کس نمیداند.اما دلها مشتاق دانستن آن است. عبور از این مرز، وحشتانگیز است. اما دلها آرزومند عبورند. میدانی که دیر یا زود باید از آن گذشت و دانست که در آنجا، در آن سوی خط مرزی چیست. همانطور که دانستن آنچه که در آن سوی مرگ وجود دارد، اجتنابناپذیر است. اما تو نیرومند، تندرست، شاداب و برانگیختهای و آدمهای تندرست، نیرومند و برانگیخته همچون خودت، تو را احاطه کردهاند.»
آری، هر کس در هنگام برخورد با دشمن، اگر این افکار را نداشته باشد، لااقل آن را احساس میکند و این احساس، آنچه را که در چنین دقایقی به وقوع میپیوندد، با درخشندگی و حساسیت خاصی در نظرش جلوهگر میسازد.
جنگ و صلح ، لئو تولستوی، به روایت محمدرضا سرشار
دستی از شیشه های اتاق مرا دار می زند
دنبال رد پایی از خودم می گردم
در ثانیه هایی که زود پیر می شوند و زود فراموش
حلقه های تشویش تنگ تر می شود
گرداگرد قلبی که مدام
می لرزد
سایه ای برجای می ماند
صورتی رنگ پریده
زیر کلاهی له شده
دیدگانی که پلک نمی زنند
و غوغایی آن سوتر
در اسارتی چشم می بندد
زمان
درجای ایستاده است
گره طنابی لرزان درنسیم تاب می خورد
وتاریکی از حیاط خالی می شود
mary
پرسیدم: «آقا! شما همیشه کتابی به دست دارید؛ آیا کتاب ها را می خوانید یا تنها ژست می گیرید و ادا در می آورید؟»
گفت: «می خوانم.»
پرسیدم: «از آنها یاد می گیرید یا تنها خودتان را سرگرم می کنید؟»
گفت: «فرصتی برای سرگرمی نیست.»
پرسیدم: «باید کتاب های زیادی خوانده باشید؛ چه چیزی شما را ترغیب می کند؟»
گفت: «گمشده ای دارم.»
پرسیدم: «جسارت است؛ اما اگر گمشده ی شما در کتاب ها بود، تاکنون نباید پیدایش می کردید؟!»
گفت: «شاید» – مکثی کرد – گفت: «شاید کتابهای اشتباهی را می خوانم.»
«س.م.ط.بالا»
جملاتی از امام علی (ع)
روزانه از خدا معذرت خواهی کنید.
خدا را همیشه ناظر خود ببینید.
لذت گناه را فانی و رنج آن را طولانی بدانید.
بدون تحقیق قضاوت نکنید.
اجازه ندهید نزد شما از کسی غیبت شود.
صدقه دهید، چشم به جیب مردم ندوزید.
شجاع باشید، مرگ یکبار به سراغتان می آید.
سعی کنید بعد از خود، نام نیک بجای بگذارید.
دین را زیاد سخت نگیرید.
با علما و دانشمندان با عمل ارتباط برقرار کنید.
انتقادپذیر باشید.
مردم را با لقب صدا نکنید.
مکار و حیله گر نباشید.
حامی مستضعفان باشید.
اگر میدانید کسی به شما وام نمیدهد، از او تقاضا نکنید.
نیکوکار بمیرید.
خود را نماینده خدا در امر دین بدانید.
فحّاش و بذله گو نباشید.
بیشتر از طاقت خود عبادت نکنید.
رحم دل باشید.
با قرآن آشنا شوید.
تا میتوانید بدنبال حل گره مردم باشید.
(نهج البلاغه)
در تکاپوی یافتن عکسی
پله های مارپیچ را بالا می روم.
صدایی می شنوم
آوایی درد آلود
از طناب پوسیده
در باغی خزان زده.
از یادم می گذرد
تخته سنگ غفلتمان
موج بر آب می کوبد.
زمزمه ای در این میان
به گوش می رسد…
که سینه ای در صلیب گردن آویزست.
از این رو
قاصدک ها رخ می بندند
به چه سو پرواز کنند
باران در شعاع باد
روی نفس هایم شلاق می زند.
زبان تحلیل می رود
پنجره ای به جای مانده از قاب عکس خالی
که لب به اعتراف نگشوده است .
mary