نرم و آهسته قلم را می شست … maryخواستم شعر باشد2016-12-27 نرم و آهسته قلم را می شست در نگاه زن مینیاتوری شرق. سایه ای سنگین بود و خطاپوش و خیال آشفته کهربایی دلش را می جست… mary شعر نوشعرهای منعشق
زندگی خوب همراه با رنجهایی که کسی نمیداند س.م.ط.بالانثر آبدار2016-12-25 زندگی خوبی دارم. می دانم. جسم سالم. خانواده. شغل خوب. اتاق شخصی. غذای گرم. لباس کافی. رمانهای خارجی. داستانهای ایرانی. … ادامه خواندن4
قدرناشناس س.م.ط.بالاخواستم شعر باشد2014-12-01 جانم به بلا افتاد راهم به خطا افتاد کارم به قضا افتاد چون قدر ندانستم «س.م.ط.بالا»ادامه خواندن
نیم نگاه (خواستم شعر باشد! شد؟) س.م.ط.بالاخواستم شعر باشد2015-10-06 بگذار که در آینه ات نیم نگاهی بکنم بگذار که در بَندِ دلت، ترکِ گناهی بکنم من در این شهر … ادامه خواندن3
هیهات س.م.ط.بالاخواستم شعر باشد2012-06-10 هیهات اگر خدا نباشد آن سوی فنا، بقا نباشد هیهات اگر سراب دیدیم در عرش و سما کسی نباشد «س.م.ط.بالا»ادامه خواندن1