وقتی زمستان به سراغمان می آید… maryخواستم شعر باشد2017-01-01 وقتی زمستان به سراغمان می آید پدرم تکیه گاهی برای، تمام پنجره های نیمه باز است. وقتی زمستان به سراغمان می آید… mary شعرهای من
نرم و آهسته قلم را می شست … maryخواستم شعر باشد2016-12-27 نرم و آهسته قلم را می شست در نگاه زن مینیاتوری شرق. سایه ای سنگین بود و خطاپوش و خیال … ادامه خواندن
کی شود برگردم ؟ س.م.ط.بالاخواستم شعر باشد2015-05-02 تو چنان زخمِ عمیقی زده ای بر دلِ من که دوایی بهرِ درمانش در این عالم نیست خود نشین در برِ من تو طبیب من باش تو نگهدارم باش غمِ دوری کم نیست، بیش از این یادم نیست این چه … ادامه خواندن
راه می پیماید فریادی از انعکاس شب؛ maryخواستم شعر باشد2017-05-30 صبح است. راه می پیماید فریادی از انعکاس شب. روی پنجره های اتاقم حک می شود؛ خواب تلخ عدم. … ادامه خواندن
آتش کینه به اندیشه ی ما س.م.ط.بالاخواستم شعر باشد2014-05-09 مدعی خواست که از بُن بکند ریشه ی ما به دو دینار خرید از پدرم تیشه ی ما از همان … ادامه خواندن