(کوچه اول) یه جای کار می لنگه؛ کجاشو من نمی دونم یه چیزایی سرش جنگه؛ چیزاشو من…
حکایت دیوانهای که از سرما به ویرانهای پناه برد و خشتی بر سرش خورد منطق الطیر عطار…
الف – آدم پول نداشته باشه، ملالی نیست اما سالم باشه، ب – آدم قیافه نداشته باشه،…
هیچ مُرده ای نبود که مرا بیازارد. چه با کلام، چه با کردار. هیچ مُرده ای کلاه…
“قِیدار” حکایت مردانگی ست. یک گاراژدار با مرسدس کوپه ی کروک آلبالویی متالیک. رفیق آقا تختی که…
حکایت موشی که به دعای زاهد مستجاب الدعوه به پیکر دختری درآمد «کلیله و دمنه، نصرالله منشی،…
روی مبل نشسته بودم، روبروی تلویزیون. کانال ها را می چرخاندم. لانه ی شیطان ثابت بود و…
شعری از “مصطفی رحماندوست”: دو تا عینک به من دادند، برای خوبتر دیدن دوتاشان مثل هم، اما…