اقتصادمان قرار بود اسلامی باشد، بانکداری بدون ربا. بدهیم از مال خود خمس و زکات، ببارد از آسمان برکات.
فرهنگ مان قرار بود محفوظ باشد از تفنگ. هم از چوب و بیل و کُلنگ. به رشد و تعالی رساند کمال، جلیل و خلیل و جلال و جمال. چنین به کودکان سرمشق دهیم؛ که هر شب کنند مشق با خودکار بیک، چه خوب است گفتار و کردار و پندار نیک.
عزم مان قرار بود جزم باشد. چه برای رزم، چه برای بزم. تا مستدام شود نظم. کمی راه برویم تا غذایمان شود هضم.
مدیران مان قرار بود جهاد کنند. هم اصغر، هم اکبر. دلبسته نباشند به میز و صندلی نیز. اهل عمل باشند و عملی نباشند. نه اختلاف کنند و نه اختلاس. دوران ارباب و رعیتی را دهیم در دست باد، میهن خویش را کنیم آباد.
قرار گذاشتیم اما… فرار را بر قرار ترجیح دادیم… فوقع ما وقع…
«س.م.ط.بالا»
نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشد *** ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد
صوفی ما که ز ورد سحری مست شدی *** شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد
خوش بود گر محک تجربه آید به میان *** تا سیه روی شود هر که در او غش باشد
خط ساقی گر از این گونه زند نقش بر آب *** ای بسا رخ که به خونابه منقش باشد
ناز پرورد تنعم نبرد راه به دوست *** عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد
غم دنیی دنی چند خوری باده بخور *** حیف باشد دل دانا که مشوش باشد
دلق و سجاده حافظ ببرد باده فروش
گر شرابش ز کف ساقی مه وش باشد
آخرین دیدگاهها