ماه: ژوئن 2015

  • آماده خوری ؛ آغاز انحطاط جامعه از نگاه شهید دکتر بهشتی

    آماده خوری ؛ آغاز انحطاط جامعه از نگاه شهید دکتر بهشتی

    شهید دکتر بهشتی در یکی از سخنرانی های خود به شرایط آغاز انحطاط جامعه ی انقلابی ایران اشاره می کنند:

    حرکت کن. فکر و بازویت را به کار بیانداز. در زندگی اجتماعی حضور داشته باش. منتظر چه هستی؟ مگر اینکه خدای ناکرده، مردم ما دچار بیماری آماده خوری شده باشند. وای بر آن روز که زن و مرد این جامعه هوس کنند که سفره ی آماده بگسترانند و بر سر آن بنشینند. آن روز، آغاز انحطاط جامعه ی انقلاب کرده ی ماست. روی سخنم با همه است. پیر و جوان، خردسال و بزرگسال، زن و مرد. سال ها تلاش و حرکت شبانه روزی لازم است تا ما شکر این نعمتِ استقلال را به جا آوریم.

    متاسفانه این هشدارها جدی گرفته نشدند و سال هاست که به آماده خوری مبتلا شده ایم…

  • صدای اره می آید

    صدای اره می آید

    صدای اره می آید مجموعه ی شعری از مریم جعفری آذرمانی است. بخش هایی از این مجموعه را اینجا می نویسم:

    اگر چه مثل همیشه کلید روی در است
    امید مطلقم از یأس محض با خبر است
    به مرگ میل ندارم چنین که می میرند
    بدیهی است که زیرِ زمین شلوغ تر است
    هزار بار به دیوار خط زدم نشنید
    هوای خانه ام از اصطکاک، شعله ور است
    میان این همه انسان رسیده است به من
    مقام درد که تنها مقام معتبر است
    کشیدم آن قدر از این و آن که فهمیدم
    کسی که بار ندارد همیشه باربر است
    89/7/17

    هیزم، درخت نیست اگر فکر می کند
    وقتی که سوخت سوخته تر فکر می کند

    (بیشتر…)

  • درست نویسی – تنوین

    • او، گاهی، به سفر می رود.
    • او، گاهاً، به سفر می رود.

    جمله ی اول، درست است؛ زیرا تنوین نشانه ی ویژه ی کلمات عربی است. واژه های فارسی (دوم، ناچار) نیازی به این نشانه ندارند. به کارگیری این نشانه برای واژه های فارسی و غیر عربی، روا نیست.

    منبع: آموزش مهارت های نوشتاری پایه ی هفتم دوره ی اول متوسطه

  • به من فحش می دادند، زیرا تو را دوست می دارم

    به من فحش می دادند، زیرا تو را دوست می دارم

    دست نگاشته ای که در ادامه می آید در آخرین روزهای حیات شهید دکتر مصطفی چمران در خوزستان و هنگامی که از ناحیه پا مجروح بود نوشته شده است. (به نقل از کتاب “علی، زیباترین سروده ی هستی”)

    دکتر مصطفی چمران در 31 خرداد ماه سال 1360 و در جبهه ی دهلاویه به شهادت رسید.

    ای علی، ای علی، ای علی به من تهمت زدند، مرا محکوم می کردند، به من فحش می دادند، زیرا تو را دوست می دارم.

    ای علی، نمیدانی که چه جنایت ها کردند، چه ظلم ها، چه بدی ها، که همه را تحمل کردم. فداکاری می کردم، باز هم فحش می دادند، بدی می کردند.
    یکباره به خود آمدم، دیدم که در سرتاسر ایران به من بد می گویند، حتی مومنین به خدا نسبت به من اهانت می کنند، مشکوک اند، مرا جنایتکار می دانند، سَب می کنند، فحش می دهند. مگر نه این بود که به فرمان امام در کردستان جنگیدم و دشمنان را قلع و قمع کردم. در مقابل فداکاری ها و جانبازی ها، در راه پاسداری از انقلاب، چگونه ممکن است که ایران را از فحش و ناسزا پُر کنند، و از زمین و آسمان تهمت و شایعه بسازند، مرا جلاد تَلِ زَعتر، جلاد کردستان بخوانند و حتی یک نفر هم در ایران از من دفاع نکند، همه سکوت کنند، گویی که با سکوت خود، تهمت و شایعه های دروغ را تصدیق می کنند.
    به خود آمدم. دیدم که همه بر قتل من کمر بسته اند، همه ی سازمان ها و احزاب می خواهند مرا بکُشند، همه روزه دوستان مرا به خاک و خون می کشند، به خانه های آن ها می ریزند، هر یک از دوستانم را بیابند یا می کشند یا می زنند یا اسیر می کنند. چرا این طور است؟ زیرا من خواسته ام که معیارهای تو را پیاده کنم، نتوانسته ام که شرف و دین خود را به سیاست بازان بفروشم، نتوانسته ام که با سرنوشت هزاران بی گناه بازی کنم، نتوانسته ام که احساس تعهد و مسئولیت وجدانی خود را بکشم و در مقابل ظلم ها و جنایت ها سکوت کنم.
    شیعه ی علی از مرگ نمی ترسد. معیارهای خدایی خود را در مذبحه سیاستمداران قربانی نمی کند و برای من زندگی ارزشی نداشت که به خاطر آن اسارت فریبکاران و دغلکاران را بپذیرم و روح خود را بکشم، برای آنکه جسم خود را محافظت کنم.
    ای علی، تو گفتی که مرگ شرافتمندانه، هزار بار بر زندگی ننگین ترجیح دارد، و من نیز بر این اعتقاد مقدس، همه ی وجودم را آماده ی قربانی شدن کردم تا تسلیم زندگی ننگین نشوم.
    ای علی هنگامی که جوان بودم و از قهرمانان عالم لذت می بردم، قهرمانی های تو مرا فریفته بود. نبردهای بدر و احد و خندق مرا به وجد می آورد. هنگامی که در خیبر را با یک دست می کندی، دیگر از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدم.
    ای علی، بزرگتر شدم، به علم و ادب پرداختم، علم تو و ادب تو مرا فریفت.
    ای علی بزرگتر شدم، ایمان تو و عرفان تو مرا مبهوت کرد…
    ای علی اکنون دردها و غم های تو مرا مسحور کرده است. (بیشتر…)

  • فیض بوک : این بار قرار است که روشن بنویسم

    فیض بوک : این بار قرار است که روشن بنویسم

    شعری از “ناصر فیض” از مجموعه شعر طنز “فیض بوک“:

    گفتند که از مشکل مسکن بنویسم
    طناز زیاد است، چرا من بنویسم؟
    از ارز و طلا هیچ نباید که بگویم
    آن وقت فقط باید از آهن بنویسم
    از دوست نباید گله ای داشته باشم
    باید فقط از حیله ی دشمن بنویسم
    شاعر شده ام تا بتوانم همه عمر
    از اکذب هر مسئله، احسن بنویسم
    از این بنویسم ولی از آن ننویسم
    از سِرِ ضمیر ابتر و الکن بنویسم
    می خواستم از شوش بگویم دو سه بیتی
    گفتند صلاح است که از کن بنویسم
    گفتند که از نان گران بگذرم اما
    بد نیست ز ارزانی ارزن بنویسم
    موضوع زیاد است چرا من نتوانم
    از بستنی کاله و میهن بنویسم!؟
    چون گردن ما ربط ندارد به کُلُفتی
    درباره ی باریکی گردن بنویسم
    در شهر خبر نیست، مگر اینکه بخواهم
    از حادثه ی داخل هر ون بنویسم
    یک شعر بلند از همه ی آنچه که دیدم
    از معظل کوتاهی دامن بنویسم
    آنان که به روح ایمان دارند به هر حال
    از روح نوشتند، من از تن بنویسم
    در متروی ایران، گله ها می شود از من
    حتی اگر از متروی لندن بنویسم
    بیکار نبودم که بیایم وسط گود
    درباره ی شغل و زن و مسکن بنویسم
    امروز هوس کرده ام از آنچه گذشته ست
    در فرصت پیش آمده بعدا بنویسم
    شعری بنویسم دو وجب، در سه وجب آش
    درباره ی اندازه ی روغن بنویسم
    این بار نه در هاله ای از پرده ی ابهام
    این بار قرار است که روشن بنویسم

  • نابغه

    وقتی نابغه ای حقیقی در دنیا پیدا می شود می توانید او را از این نشانه بشناسید: تمام ابلهان علیهش متحد می شوند.

  • دوای این درد، دیازپام نیست

    دوای این درد، دیازپام نیست

    بلا به دور. چشم حسود و بخیل کور. ستاره ی امیدِ شما پُر نور. آب سرد و نان گرمتان هم جور.

    قصد زیاده گویی و دُرُشت گویی ندارم. الغرض؛ دوباره به دلیلی سری زدم به بخش اورژانسِ یکی از بیمارستان های شهر. شب بود و خدا را شُکر، خلوت. بیمار من نبودم اما… هربار که به ناچار به یکی از بیمارستان های شهر می روم، حالم دگرگون می شود. حتما شما هم همین حس و حال را دارید. حس درد، ترحم، خشم، امید و ترس چنان درهم تنیده است که مرا مُنقلب می کند و به لوح وجودم که حالا چندان هم پاک نیست، چنگ می کشد. البته این بی قراری پایدار نیست و آدمی فراموش کننده. این حال و هوا ذهنم را برای نوشتنِ چند سطر قلقلک می دهد و تا خنده های تلخ را در پیچ و تاب واژه ها نبیند آرام نمی گیرد.

    شاید تا به حال گذر شما هم به اورژانس افتاده باشد و یا وصفش را شنیده باشید، پس ذکر مصیبت نمی کنم که عیشتان خراب نشود. در این شهر عیب و نقص زیاد است. باشد. همه ی آنها برای من قابل هضم است. اما این یکی نه. ضعف های سیستم بهداشت و درمان به حقیقت درد بزرگی است. من که دستم به جایی، فریادم به گوش شنوایی و درآمدم به روزهای آخر ماه نمی رسد. اما… آهای… ای که دستت می رسد… شما که مسئولی… کاری بکن. این درد بزرگ با دیازپام درمان نمی شود.

    «س.م.ط.بالا»

  • گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ

    دوش می‌آمد و رُخساره برافروخته بود
    تا کجا باز دلِ غمزده‌ای سوخته بود

    رسم عاشق کُشی و شیوه شهرآشوبی
    جامه‌ای بود که بر قامت او دوخته بود

    جانِ عُشاق سِپَندِ رخِ خود می‌دانست
    و آتش چهره بدین کار برافروخته بود

    گر چه می‌گفت که زارت بکُشم می‌دیدم
    که نهانش نظری با منِ دلسوخته بود

    کفر زلفش ره دین می‌زد و آن سنگین دل
    در رَهَش مشعلی از چهره برافروخته بود

    دل بسی خون به کف آورد ولی دیده بریخت
    الله الله که تلف کرد و که اندوخته بود

    یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
    آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود

    گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ
    یا رب این قلب شناسی ز که آموخته بود

  • اتحادیه ابلهان

    اتحادیه ابلهان

    کتابی که در این پُست به آن می پردازم، کتاب ” اتحادیه ابلهان “(A confederacy of dunces) نوشته ی “جان کندی تول”(John Kennedy Toole) است که “پیمان خاکسار” به زبان فارسی ترجمه کرده است.

    داستان انتشار اتحادیه ی ابلهان داستان غریبی است. جان کندی کتاب را در سی سالگی نوشت و بعد از این که هیچ ناشری زیر بار چاپ آن نرفت به زندگی خود پایان داد. مادرش یازده سال تلاش کرد تا بالاخره دانشگاه لوییزیانا راضی به انتشار کتاب شد. کتاب به محض انتشار غوغا به پا کرد و همان سال – 1981 – جایزه ی پولیتزر(Pulitzer Prize) را ربود. شاید بتوان محبوبیت این کتاب را با ناطور دشت سلینجر مقایسه کرد. “ایگنیشس جی رایلی” قهرمان کتاب یک دن کیشوت امروزی است که وادار می شود از خلوت خود بیرون بیاید و با جامعه ای که از آن متنفر است رو به رو شود و به شیوه ی دیوانه وارِ خود با آن بستیزد. بسیاری از منتقدان، اتحادیه ی ابلهان را بزرگ ترین رمان کمدی قرن می دانند.

    «به نقل از متن پشت جلد کتاب»

    در مقدمه ی مترجم می خوانیم:

    ایگنیشس متخصص قرون وسطا است که تمام دنیا را از دریچه ی کتاب تسلای فلسفه ی بوئتیوس، فیلسوف قرون وسطایی، می بیند. تمام زندگی اش فلسفه بافی است و انزجار از جامعه ی آمریکا. از فرهنگ مصرف گرایی، هالیوود، دموکراسی و هر چیز دیگر آمریکا بیزار است. هیچ کتابی مثل اتحادیه ی ابلهان جامعه ی مادی و پر از بی عدالتی و دورویی آمریکا را به این قدرت به تصویر نکشیده. ایگنیشس ناظر غیرمنفعلی است بر تمام حماقت ها و بی شعوری های محیط پیرامونش. آمریکای او همان است که نویسنده ی کتاب هم ماندن در آن را نپذیرفت و مرگ خود خواسته را انتخاب کرد.

    جان کندی تول، نویسنده ی رمان اتحادیه ی ابلهان، در سال 1937 در نیواورلینز لوییزیانا به دنیا آمد. مادرش معلم موسیقی بود و پدرش ماشین فروش. جان کندی در سن شانزده سالگی تحت تاثیر نویسنده ی مورد علاقه اش، فلنری اوکانر، رمانی نوشت به نام انجیل نئون. در هفده سالگی بورسیه ی کامل دانشگاه تولن شد. در بیست و دوسالگی به سِمَت استادی کالج هانتر نیویورک رسید، جوان ترین استادی که تا به آن زمان در آن کالج ادبیات انگلیسی تدریس کرده بود. حین تحصیل در مقطع دکترا در سال 1959 به خدمت سربازی رفت و به پورتوریکو اعزام شد. آن جا ماشین تحریر دوستش را قرض گرفت و نوشتن اتحادیه را شروع کرد اما محتوای آن را از هم قطارانش مخفی نگه داشت. بعد از بازگشت به آمریکا رمان را برای بسیاری از ناشران ارسال کرد ولی هیچ کدام راضی به چاپش نشدند. همه ایرادی به آن گرفتند و ردش کردند. تول که به شدت افسرده شده بود و دیگر هیچ امیدی به چاپ کتابش نداشت پس از دعوایی با مادرش، ماشینش را برداشت و به ایالت جورجیا رفت و از خانه ی فلنری اوکانر بازدید کرد. بعد در حومه ی شهر بیلاسکی شلنگی به اگزوز وصل کرد و داخل ماشین آورد و به زندگی اش پایان داد. سی و دو سالش بود.

    مادرش بعد از دو سال دست و پنجه نرم کردن با افسردگی ناشی از مرگ پسر، کار او را ادامه داد. 9 سال رمان را برای ناشران دیگر فرستاد و باز جواب نه شنید. تا این که بالاخره  سراغ واکِر پِرسی رفت که استاد دانشگاه لوییزیانا بود و از مهمترین نویسندگان جنوب آمریکا. پرسی که از مراجعات مکرر پیرزنی که ادعا می کرد شاهکار پسر مرده اش را در دست دارد جانش به لب آمده بود با اکراه رمان را گرفت، به این امید که قطعا بد است و بعد از چند صفحه آن را به کناری پرتاب خواهد کرد. به قول خودش در پیشگفتار کتاب «معمولا پاراگراف اول کتاب برایم کفایت می کند. تنها ترسم این بود که این کتاب به اندازه ی کافی بد نباشد، این جوری وجدانم اجازه نمی داد که تا آخر نخوانم. ولی در این مورد ادامه دادم.باز هم ادامه دادم. اول با این احساس ناخوشایند که این قدرها هم بد نیست که بشود راحت رهایش کرد، بعد کم کم توجهم را جلب کرد، بعد این توجه تبدیل به هیجانی شد که هر لحظه شدت می گرفت و بالاخره تمام اینها تبدیل شدند به ناباوری: امکان ندارد که این کتاب تا این اندازه خوب باشد. باید در برابر وسوسه ی گفتن این که کجای کتاب دهانم از تعجب باز شد، کجا لبخند زدم، کجا قهقهه و بالاخره کجا سرم را از حیرت تکان دادم مقاومت کنم. بهتر است که خود خواننده تمام این احساسات را تجربه کند… برای اطلاق واژه ی کمدی به این رمان دو دلم – هر چند که هست – چون حق مطلب ادا نمی شود. این رمان کمدی نیست. ورای این حرف هاست.»

    پرسی پیش گفتاری برای کتاب نوشت و با توصیه ی او دانشگاه لوییزیانا کتاب را در 2500 نسخه منتشر کرد. کتاب غوغایی به پا کرد و سال بعد جایزه ی پولیتزر را گرفت. در نظرسنجی مشهوری که مجله ی تایم در سال 2005 انجام داد و از بزرگترین منتقدان و نویسندگان آمریکایی خواست تا بهترین کتاب آمریکایی 25 سال گذشته را انتخاب کنند، اتحادیه ابلهان جایگاه ششم را به خود اختصاص داد.

  • اصول اخلاقی

    اصل و اساسی که تمام اخلاق گرایان به راستی در باب آن نظری یکسان دارند، این است: کسی را نیازار و هر چه می توانی به دیگران یاری برسان.