
صبح است.
راه می پیماید فریادی از انعکاس شب.
روی پنجره های اتاقم
حک می شود؛
خواب تلخ عدم.
انوار تسکین مادرند
نه می شکنند
کمر خم می کنند.
پدر سیاه می پوشد.
آیه هایی از تولد می خواند.
صدای همهمه
جیغ،
ترمه تابوت
کودکی عزیزی را از صفحه های خاطره تا انجماد پرواز می دهد.
رویایشان عوض می شود
رنگ می بازد
و حالا نقطه های کور خاطره
چهل صبح است که تکرار می شود.
mary

خاموشانه
من در صدف تنها
با دانه ای باران
پیوسته می آمیختم پندار مروارید بودن را
غافل که خاموشانه می خشکد
در پشت دیوار دلم دریا
«سیاوش کسرایی – با دماوند خاموش»

پدر و مادرها به ندرت فرزندانشان را رها می کنند، بنابراین بچه ها آنها را رها می کنند. می روند. دور می شوند. لحظاتی که قبلا معرف والدین بود – تایید مادر، سر تکان دادن پدر – با لحظات حاوی دست آوردهای خودشان پوشانده می شود. بچه ها تنها بعد از آن که پوستشان شُل و قلبشان ضعیف شد، پی می برند که سرگذشت و دست آوردهای خودشان، مثل سنگی بر سنگ های دیگر، در زیر آب های زندگی شان، تکیه بر سرگذشت های پدران و مادرانشان دارد.
«از کتاب: در بهشت پنج نفر منتظر شما هستند – میچ البوم»

یک نفر باید …
یک نفر باید دستمالی روی این ستاره ها بکشد.
گرد رویشان نشسته.
یک نفر باید دستمالی روی این ستاره ها بکشد
عقاب ها، پرنده ها
مرغ های دریایی
همه شکایت دارند که ستاره ها کثیف شده اند
همه ستاره های جدید می خواهند.
ما که پولمان نمی رسد
لطفا دستمالت را بردار
سطل نظافت را بزن زیر بغل.
یک نفر باید دستمالی روی این ستاره ها بکشد.
شل سیلورستاین (Shel Silverstein)
«مجموعه چراغی در اتاق زیر شیروانی (A Light in the Attic)»
ترجمه ی احمد پوری

جزء از کل (A fraction of the whole, 2008) که امروزه در بازار کتاب ایران بسیار شناخته شده و بارها تجدید چاپ شده است، اولین بار در زمستان 1393 منتشر شد.
پیمان خاکسار به عنوان مترجم کتاب، مقدمه ای برای معرفی و توصیف آن نوشته که در ادامه می توانید بخوانید:
مقدمه مترجم
جزء از کل از نادر کتابهای حجیمی است که به نهایت ارزش خواندن دارند… داستان در میانهی شورشی در زندان آغاز و در یک هواپیما تمام میشود و حتا یک صحنهی فراموششدنی در این بین وجود ندارد… کمدی سیاه و جذابی که هیچ چارهای جز پا گذاشتن به دنیای یخزدهاش ندارید.
اسکوایر
یک داستان غنی پدر و پسری پر از ماجرا و طنز و شخصیتهایی که خواننده را یاد آدمهای چارلز دیکنز و جان ایروینگ میاندازند…
لُسآنجلستایمز
یکی از بهترین کتابهایی که در زندگیام خواندهام. شما تمام عمرتان فرصت دارید که رمان اولتان را بنویسید ولی خدای من، «جزء از کل» کاری کرده که بیشتر نویسندهها تا پایان عمرشان هم قادر به انجامش نیستند… اکتشافی بیاندازه اعتیادآور در اعماق روح انسان و شاید یکی از درخشانترین و طنزآمیزترین رمانهای پستمدرنی که من شانس خواندنش را داشتهام. استیو تولتز یک شاهکار نوشته، یک رمان اول فوقالعاده که به ما یادآوری میکند ادبیات تا چه حد میتواند خوب باشد.
Ain’t It Cool News
استیو تولتز، نویسندهی استرالیایی متولد ۱۹۷۲ سیدنی، اولین رمانش، جزء از کل، را در سال ۲۰۰۸ منتشر کرد. این کتاب با استقبال زیادی روبهرو شد و به فهرست نامزدهای نهایی جایزهی بوکر راه پیدا کرد که کمتر برای نویسندهای که کار اولش را نوشته پیش میآید. او این کتاب را پنجساله نوشت. پیش از آن مشاغلی مثل عکاسی، فروشندگی تلفنی، نگهبانی، کارآگاه خصوصی، معلم زبان و فیلمنامهنویسی داشت. خودش در مصاحبهای گفته: «آرزوی من نویسنده شدن نبود، ولی همیشه مینوشتم. در کودکی و نوجوانی شعر و داستان کوتاه مینوشتم و رمانهایی را آغاز میکردم که بعد از دو و نیم فصل، دیگر دوست نداشتم تمامشان کنم. بعد از دانشگاه دوباره به نوشتن رو آوردم. درآمدم خیلی کم بود و فقط میخواستم با شرکت در مسابقات داستاننویسی و فیلمنامهنویسی پولی دستوپا کنم تا بتوانم زندگیام را بگذرانم، که البته هیچ فایدهای نداشت. زمانی که دائم شغل عوض میکردم یا، بهتر بگویم، از نردبان ترقیِ هر کدام از مشاغل پایین میرفتم، برایم روشن شد هیچ کاری جز نویسندگی بلد نیستم. رماننویسی تنها قدم منطقییی بود که میتوانستم بردارم. فکر میکردم یک سال طول میکشد، ولی پنج سال طول کشید. زمان نوشتن تحتتأثیر کنوت هامسون، لویی فردینان سلین، جان فانته، وودی آلن، توماس برنارد و ریموند چندلر بودم.»
جزء از کل کتابی است که هیچ وصفی، حتا حرفهای نویسندهاش، نمیتواند حق مطلب را ادا کند. این مقدمهی کوتاه را هم فقط برای این نوشتم که خواننده با نویسنده آشنایی مختصری پیدا کند. خواندن جزء از کل تجربهای غریب و منحصربهفرد است. در هر صفحهاش جملهای وجود دارد که میتوانید نقلش کنید. کاوشی است ژرف در اعماق روح انسان و ماهیت تمدن. سفر در دنیایی است که نمونهاش را کمتر دیدهاید. رمانی عمیق و پرماجرا و فلسفی که ماهها اسیرتان میکند. بهنظرم تمام تعاریفی که از کتاب شده نابسندهاند. این شما و این جزء از کل.
پیمان خاکسار در مورد رمان جزء از کل می گوید: «جزء از کل رمانی عمیقاً فلسفی است، اما بیشترین کشش آن به خاطر استفاده از مؤلفههای رمان پلیسی است. گرهافکنیهایی که در داستان ایجاد میشود و سرانجام بازمیشود و نشانههایی که نویسنده در این باره میدهد که چرا این اتفاق افتاده است، همه از نشانههای رمانهای پلیسی است. این رمان چند ژانری است که البته مشخصهٔ اصلی آن فلسفی بودنش است. میتوان گفت که رمان پست مدرن است اما باز هم نمیتوان برچسب یک ژانر خاص را بر آن الصاق کرد.» می توانید گفتگوی کامل را از خبرگزاری ایلنا بخوانید.
بخش های کوتاه و بریده ای از رمان جزء از کل
الف-
هیچ وقت نمی شنوید ورزشکاری در حادثه ای فجیع حس بویایی اش را از دست بدهد. اگر کائنات تصمیم بگیرد درسی دردناک به ما انسان ها بدهد، که البته این درس هم به هیچ درد زندگی آینده مان نخورد، مثل روز روشن است که ورزشکار باید پایش را از دست بدهد، فیلسوف عقلش، نقاش چشمش، آهنگساز گوشش و آشپز زبانش. درسِ من؟ من آزادی ام را از دست دادم…

پدر سرگی (به انگلیسی: Father Sergius، به روسی: Отец Сергий) عنوان داستانی کوتاه از لئو تولستوی (Lev Nikolaevich Tolstoi) است که بین سالهای 1890 تا 1898 میلادی نوشته شده و اولین بار در سال 1911 میلادی (پس از مرگ تولستوی) منتشر شده است.
کتاب “پدر سرگی” با ترجمه ی “سروش حبیبی” توسط “نشر چشمه” در دسترس عموم قرار گرفته است؛ در حالیکه پیش از این و در سال 1379 نیز با عنوان “پدر سرگیوس” توسط انتشارات کتاب آینه راهی بازار نشر شده بود.
خلاصه ای از داستان پدر سرگی :
داستان با دوران کودکی و جوانی شاهزاده ای استثنایی و جذاب به نام استپان کاساتسکی (Stepan Kasatsky) و در شهر پترزبورگ روسیه آغاز می شود. گویی بهترین و بزرگترین چیزها در سرنوشت شاهزاده ی جوان مقدر شده است. اما در دوران جوانی دلباخته ی دختری جذاب، دوشیزه کنتس ماری می شود و به سهولت درخواست ازدواجش مورد پذیرش قرار می گیرد.
جدایی از دنیا
کاساتسکی در آستانه ازدواج پی می برد که نامزدش پیش از او، معشوقه ی تزار نیکلاس اول بوده و چنان ضربه ای به غرورش وارد می شود که نامزدی اش را به هم می زند و به صومعه پناه می برد تا تبدیل به یک راهب شود. سالهای زیادی با خشوع و فروتنی، همراه با تردید در صومعه های مختلف برای او سپری می شوند. اما همچنان جاه طلب و عاشق شهرت است و نمی تواند بر شهواتی که قلبش را تیره می کنند غلبه کند. تا اینکه به زاهدی گوشه نشین تبدیل شده و گوشه ای معتکف می شود. او با لقب پدر سرگی شناخته می شود و شهرت تقدسش در همه جا می پیچد و از نقاط دور و نزدیک برای زیارتش می آیند.
آزمایش سخت
در شبی زمستانی گروهی تصمیم می گیرند که به دیدار پدر سرگی بروند و یکی از آنها که زنی مطلقه است شرط می ببندد که می تواند او را فریب داده و به گناه اندازد. پس به بهانه ی اینکه گم شده و در راه مانده سراغ پدر سرگی می رود و وارد حجره ی او می شود، پدر سرگی که به ضعف خود آگاهی دارد برای غلبه بر شهوتش، انگشت میانی خود را با تبر قطع می کند و اینکار تاثیر عمیقی بر زن گذاشته و موجب تغییر در او می شود.
شکست
میزان شهرت تقدس پدر سرگی به حدی می رسد که او را به عنوان یک شفا دهنده می شناسند و برای درمان بیماری های خود و نزدیکانشان به ملاقات او می آیند. با این حال پدر سرگی عمیقا از عدم توانایی خود برای رسیدن به یک ایمان واقعی آگاه است. او هنوز هم با خستگی، غرور و شهوت دست و پنجه نرم می کند که در بوته ی آزمایش دیگری قرار می گیرد و تاجری دختر جوانش را برای شفا نزد وی می آورد. اینبار پدر سرگی نمی تواند از این آزمایش سربلند خارج شود؛ پس حجره خود را ترک مىکند و پس از رؤیایى که آن را الهام خداوند مىشمارد، پیاده به شهر دوردستى مىرود که زنى از آشنایان دوران کودکىاش به نام پاشنکا در آنجا زندگى مىکند و اینک براى فراهم کردن زندگى بچههایش به کارى سخت مشغول است.
پیدا کردن راه
پدر سرگی راه پاشنکا را روشنتر می بیند و پس از جدایی از او می گوید:
«پس این بود معنای خواب من. پاشنکا سرمشق خوبی می بود برای من. ولی من به راه او نرفتم. خدا و خدمت او را بهانه کردم و چشم به مردم داشتم. پاشنکا برای خدا زندگی می کند، به این خیال که برای مردم زنده است. بله، یک کار نیک، یک پیاله آب که بی طمع پاداش به تشنه ای داده شود ارجمندتر از همه کارهای خوبی است که من در راه مردم کرده ام. از خود پرسید: آیا به راستی ذره ای نیت صدق نسبت به خدا در دل من بود؟ و جوابش این بود: بله، بود، اما هر چه بود با علف هرز شهرت خواهی و شهوت نام در چشم مردم، پوشیده و آلوده شده بود. بله، برای کسی که مثل من برای کسب نام در نظر مردم زندگی کرده خدا وجود ندارد. من از این پس به جست و جوی خدا خواهم رفت.»
پس از آن، براى جبران گناهانش سرگردان به راه مىافتد. تا اینکه روزی به خاطر نداشتن اطلاعات و مدارک شناسایی دستگیر شده و به سیبری فرستاده می شود. او در آنجا نزد دهقانی مشغول کار شده و به کودکان درس می دهد و از بیماران پرستاری می کند.

می خواهم به وطن برگردم؛
برادرم راگم کرده ام.
شخصیتی استثنائی
خاطره ای گنگ
****
من
دختری پانزده ساله ام
و او یونیفرمی سی پنج ساله
آویزان در چوب لباسی کهنه مادربزرگ.
****
کمی بعد از تاریکی
او خبرنگار جنگ بود.
ومن
کودکی تازه متولد شده،
او نویسنده پرفروش ترین کتاب سال
ومن…
****
می خواهم به وطن برگردم
برادرم را گم کرده ام.
mary (96/2/15)

کشتی در بندر امنیت دارد، ولی کشتی برای این ساخته نشده است.
A ship in port is safe, but that’s not what ships are built for
«گریس هاپر»
پی نوشت (کپی شده از سایت ویکی پدیا):
(Grace Murray Hopper) ریاضیدان اهل نیویورک است که به عنوان نخستین بانوی نرمافزار و نخستین مادر و مدرس برنامهنویسی رایانه شناخته میشود. گریس هاپر اولین زبان برنامهنویسی را در سالهای دهه ۱۹۵۰ برای رایانهٔ مارک یکم و یونیواک یکم اختراع کرد و نخستین مترجم (کامپایلر) را ساخت. از وی بهعنوان زنی که در پروژه طراحی و ساخت زبان کوبول (COBOL) در کنار چارلز فیلیپس (Charles Philips) پیشتاز بوده، یاد میشود. وی نخستین زنی بود که درجه دکترای ریاضی را در دانشگاه ییل (Yale) دریافت کرد و نیز بهعنوان پیرترین افسر در خدمت نیروی دریایی آمریکا بود.

نمی توانم تظاهر کنم از بدبختی های بقیه خوشحال نمی شوم چون می شوم – از مرگ یا بیماری نه، مثلا وقتی تلفن عمومی سکه ی یکی را می خورد و بوق آزاد نمی زند از خنده می میرم. می توانم تمام روز بایستم و مشت زدن ملت را به تلفن تماشا کنم.
یک جای فوق العاده برای فکر کردن پیدا کرده ام – داخل کلیساهای سرد و تاریک پاریس. البته که معتقدانی به بلاهت وطن پرست ها سعی می کنند سر حرف را با آدم باز کنند ولی وقتی خدا را مخاطب قرار می دهند این مکالمات بی صدا می شوند. احمقانه است فکر می کنیم خداوند فقط وقتی صدای افکارمان را می شنود که او را به اسم صدا می زنیم و نه وقتی که مشغول افکار پلید روزمره مان هستیم.
مثلا این که امیدوارم همکارم زود بمیرد تا دفترش مال من شود چون از اتاق کار من خیلی بهتر است.
معنای ایمان برای ما این است که تا وقتی از خالق دعوت نکنیم به زمزمه های ذهن ما گوش نمی کند.
«بخشی از کتاب جزء از کل نوشته استیو تولتز با ترجمه پیمان خاکسار»
آخرین دیدگاهها