
دلیل بسیار خوبی وجود دارد که چرا هیچ کس تاریخ نمی خواند. علت اش این است که تاریخ بیش از اندازه درس برای آموختن دارد.

گروهی از چوب ها تلاش می کنند از یک شب سرد آخرالزمانی جان سالم به در ببرند. با روشن کردن آتش. آن هم با تکه هایی از بدن خود.
این صحنه را مجسم کنید… در جهانی آخرالزمانی پُر از مرگ و نابودی، دسته ای از بازماندگان باید در کنار هم، راهی برای جان به در بُردن از سرمای منجمدکننده شب پیدا کنند. اما اگر این بازماندگان مردم نبودند چه؟ چه میشد اگر آنها کُندههای درخت بودند!! و اگر چیزی که آنها برای گذراندن شب به آن نیاز داشتند آتش بود! میدانید که چه آتش خوبی میتوان با کندههای درخت ساخت! چوب (Timber) به کارگردانی “نیلز هیدینگر” (Nils Hedinger) یک سناریوی سینمایی آشنا را ارائه میکند و یک پیچ و تاب جدید از کمدی کلاسیک آدمخواری به آن میافزاید.
شاید مضحک به نظر میرسد، اما داستان شخصیتهایی چوبی که در یک مبارزه برای زنده ماندن تلاش میکنند، بیش از آنچه که انتظار دارید، عمیق است و به طرز شگفت انگیزی کمیک و جذاب میشود.
هیدینگر در گفتگویی که با سایت Short of the Week داشته، میگوید: «تصویر کندههای درخت که یکدیگر را به آتش میکشند، مدت زمان طولانی ذهن من را درگیر کرده بود. به نظرم جالب بود؛ زیرا ساده، خنده دار و وحشتناک است و در عین حال میتواند استعاره ای از جامعه باشد.»
با آنکه سناریوی هیدینگر افراطی و دور از ذهن است، اما وقتی دنیایی را تصویر میکند که چوب ها در آن همدیگر را میخورند، چیزی است که میتوانیم با آن ارتباط برقرار کنیم. منظورم این است که امیدوارم هیچگاه یک غریبه را در یک رقابت سخت برای بقا به آتش نکشیده باشید (که البته این نوع اطلاعات را حتی بهترین وبسایت های تجزیه و تحلیل هم ارائه نمیدهند)، اما به احتمال زیاد رقابتهای شدیدی وجود داشته که در آنها شکست خوردید و سوزش آن را احساس میکنید. اینطور نیست؟
شاید شغلی را که واقعا می خواستید از دست بدهید، جایگاهی در یک تیم ورزشی پیدا نکرده باشید یا دختر مورد علاقه تان را با یکی دیگر از دوستانتان دیده باشید (که همگی سناریوهایی فرضی هستند!)، رقابتی بی رحمانه، اما متاسفانه اینها در جامعهی ما متداول هستند.
از یک سو شاهد رفتاری وحشیانه از چند تکه چوب برای رسیدن به کمی گرمای بیشتر هستیم، اما از سویی دیگر با یکی از مباحث مهم بشری – مانند نظریه داروین در مورد انتخاب طبیعی مواجه میشویم.
مثل همیشه، هر کدام از شما میتواند برداشت خود را از فیلم داشته باشد، اما به طور مشخص برای من یادآور نقل قولیست که قبلا جایی شنیده بودم:
هنگامی که توسط یک خرس تعقیب میشوید، برای فرار نیاز نیست از آن خرس سریعتر بدوید، بلکه تنها کافیست از شخص دیگری که نزدیک و کنار شماست، سریعتر بدوید.
منبع: shortoftheweek
ترجمهی اختصاصی برای ایدهآلیتی: س.م.ط.بالا
سال تولید: 2014
کارگردان: Nils Hedinger
مدت زمان: 5 دقیقه
کشور سازنده: سوئیس
انیمیشن کوتاه چوب (Timber) را تماشا کنید:
آندرهآ: «بدبخت ملتی که قهرمان ندارد.»
گالیله: «نه، بدبخت ملتی که نیاز به قهرمان دارد.»

کارگر یک کیوسک روزنامه فروشی آرزو داره از محل کار کسلکنندهش خلاص بشه. اما علاقهی زیادش به شیرینی و زندگی یکنواخت و بیتحرکش حتی خارج شدن از درب خروج رو هم دشوار کرده …
انگیزه او از احساسات خودش الهام گرفته بود، چرا که زندگیاش به وسیله شغلش محدود شده بود. انیمیشن کوتاه انیتا ملیسا (Anete Melece) به نام کیوسک، برای او تنها راهی برای بروز آن نامیدیها نبود بلکه سفری از سرزمین تبلیغات به سرزمین فیلمسازی بود. حرکتی که او توصیف می کند تلاشی برای تجلی آزادی شخصی بیشتر است. فیلم ملیسا قطعه ای مسحور کننده است و نمایانگر این است که به خود اجازه بدهی به رویاهایت دست یابی، هرچند که ممکن است بعید به نظر برسد.
در حالی که شخصیت اصلی فیلم ملیسا ممکن است به اصطلاح با محدودیت های فیزیکی شغلش درگیر باشد، تفکر در مورد احساسات به دام افتاده در محل کار مطلبی است که بیشتر ما میتوانیم با آن ارتباط برقرار کنیم. یافتن توازنی بین کار و زندگی شخصیتان معمولا دشوار است و دستیابی به رضایت در شغل حتی می تواند سخت تر باشد. اما ما در قبال آن چه میتوانیم انجام دهیم؟
جرات رویاپردازی برای زندگی بهتر یا تنها تسلیم شدن و سپری کردن با چیزهای موجود
برای کارگر کیوسک ملیسا، این راه آخر است، وقتی رویدادها او را مجبور به شکستن این موقعیت و کشف راه های فرار جدید میکند.
با بیان قرارگرفتن در یک کیوسک، فیلم به شدت بر کمدی بصری و زیبایی سرگرم کنندهای تکیه دارد تا بتواند بینندگان را مجذوب نگه دارد. شخصیت ها از یک سیگاری خفن گرفته تا یک زن دلشکسته، به صورت پویایی کلیشه ای هستند، هر چند که این بازیگرِ رشد یافته است که نمایش را به دست میگیرد اما خنده در هر کار برجسته ی ملیسا به عنوان عنصر حمایت کنندهی خوبی درنظر گرفته شده است.
این اثر به عنوان فیلم فارغ التحصیلی انیتا ملیسا از دانشگاه علوم و هنرهای کاربردی لورنس (Lucerne University of Applied Sciences and Arts) است. تقریبا ۲ سال طول کشید تا فیلم او کامل شود که یک سال برای اتمام دوره او و طرح اولیه کیوسک و یک سال دیگر برای تکمیل آن صرف شد.
منبع: shortoftheweek
ترجمهی اختصاصی برای ایدهآلیتی: f.k
سال انتشار: 2013
کارگردان: Anete Melece
مدت زمان: 7 دقیقه
کشور سازنده: سوئیس
این انیمیشن کوتاه را تماشا کنید:
حق با بهار بود، با همان ساقههای لخت. بر این پهنهی خاک چیزی هست که به رغم ما ادامه میدهد. خوب است که جلوههای بودن را به غم و شادی ما نبستهاند.
تا چهل سالگی که مغزم خوب کار می کرد، به ریاضیات و پژوهش پرداختم. از چهل تا شصت سالگی که ذهنم ضعیف شده بود به فلسفه روی آوردم و در اواخر که به کلی مغزم کار نمی کرد به سیاست!

عجب کلاهی
چه کلاه خنده داری!
این حرفی است که همه می زنند
چیزی که آنها نمی دانند
این است که ….
این کلاه درست به اندازه سر من است.
«شل سیلورستاین؛ از مجموعه غلط کردم»
THIS HAT
What a silly — looking’ hat–
That’s what everybody said.
What they don’t realize
Is that…
… it exactly fits my head.
«Shel Silverstein»

هفت بار روح خویش را تحقیر کردم:
نخستین بار هنگامی بود که برای رسیدن به بلندمرتبگی، خود را فروتن نشان میداد.
دومین بار آن هنگام که در مقابل فلجها میلنگید.
سومین بار آن زمان که در انتخاب خویش بین آسان و سخت، آسان را برگزید.
چهارمین بار وقتیکه مرتکب گناهی شد و به خویشتن تسلی داد که دیگران هم گناه میکنند.
پنجمین بار آنگاهکه به علت ضعف و ناتوانی از کاری سر باز زد و صبر را حمل بر قدرت و تواناییاش دانست.
ششمین بار زمانیکه چهرهای زشت را تحقیر کرد در حالی که نمیدانست آن چهره، یکی از نقابهای خود اوست.
و هفتمین بار وقتی که زبان به مدح و ستایش گشود و انگاشت که فضیلت است.
«جبران خلیل جبران»

عشق و اراده (Love and will) اثر برجستهی رولو می(Rollo May)، یکی از پبشگامان روانشناسی وجودی(اگزیستانسیال) آمریکاست. در این کتاب که به گفته رولو می محصول 30 سال تأمل، تجربه و تخصص اوست، سرگذشت دو خصیصه بنیادی یعنی عشق و اراده را در جوامع انسانی از نگاه اسطورهای تا مدرنیته در چشماندازی وجودگرایانه رمزگشایی میکند.
این کتاب با ترجمه دکتر سپیده حبیب، توسط نشر دانژه به زبان فارسی منتشر شده است.
دیباچه
همه آنچه هست، دلانگیز است. آفتاب از فراز کوه سر بر میآورد و سبزی شگفت انگیز با پرمایگی وافرش از دره ژرف سرازیر میشود. گویی درختان در طول شب اندکی قد کشیدهاند و علفزار با میلیونها سوسن وحشی سیاهچشم از هم شکفته است.
این رفت و آمد بیپایان، بازگشت ابدی: روییدن، جفت گیری، مردن و دوباره روییدن را باز حس میکنم. و میدانم آدمیزاد هم بخشی از این رفت و بازگشت ابدیست، بخشی از اندوهش و بخشی از آهنگش. ولی شعور انسانِ جستوجوگر فرامیخوانَدش تا از این بازگشت ابدی برگذرَد. من نیز مانند دیگرانم جز آنکه جستوجویی متفاوت را برگزیدهام. همواره بر این اعتقاد بودهام که باید در جستوجوی حقیقت درونی بود با این باور که میوهی ارزشهای آینده تنها زمانی قادر به رشد است که بذرش را تاریخ امروز ما افشانده باشد.
معتقدم به ویژه در این سدهی بیستمِ در حال گذار، زمانهای که حاصل کامل شکست ارزشهای درونیمان را به نظاره نشستهایم، بسیار مهم است که به جستوجوی سرچشمهی عشق و اراده برخیزیم.
درباره این کتاب به نقل از سایت الف بیشتر بخوانید:
رولو مِی (۱۹۰۹-۱۹۶۹) روانشناس بزرگ و پدر روانشناسی اگزیستانسیال آمریکا در شصت سالگی اثری منتشر کرد که به قدری مورد استقبال قرار گرفت که کتاب پرفروش همان سال شد. این شاهکار کم نظیر که “عشق و اراده” نام داشت، جایزه ملی رالف والدو امرسون را نیز در سال بعد از آن خود کرد. رولو می در باب این کتاب خود در فصل اول میگوید: “من این کتاب را بر اساس تجربه ۲۵ سال کار فشرده خود مینویسم که به عنوان روان درمانگری روانکاو، به درمان کسانی پرداختهام که میکوشند با تعارضهای خود روبهرو شوند و به آنها بپردازند. زیربنای این تعارضها وجوه از کار افتاده عشق و اراده است. به عبارتی هر روان درمانگر همواره در حال پژوهش است یا باید باشد، پژوهش به معنای کندوکاو برای یافتن سرچشمهها”. پس این اثر کندوکاوی برای یافتن سرچمشههای عشق و اراده است. اما چه ضرورتی دارد که در پی چنین کاری باشیم؟
از نظر رولو می دلیل این مطلب یک نکته تکان دهنده در مورد وضعیت عشق و اراده در زمانه ماست. آن نکته تکان دهنده این است که گرچه در گذشته عشق و اراده را پاسخ معضلات زندگی قلمداد میکردند، اکنون اما خودشان به مشکل زندگی بدل شدهاند. این دو مورد نه تنها دچار مشکل شدهاند، بلکه خود مسبب مشکلات گوناگونی برای ما هستند. برای نمونه به علت وجود مشکلاتی در عشق و اراده، اساس وجودمان از احساسات و فرآیندهای مرتبطی که عشق و اراده دو نمونه شاخص آنهاست، تهی شده است. انسانها از روی ناچاری در خود فرو میروند و با نوع جدیدی از بحران هویت درگیر میشوند. در مرحله بعدی دچار بیاحساسی میگردند. مرحله بعد از آن هم خشونت است؛ زیرا هیچ کس نمیتواند تجربه کرختکننده عجز و ناتوانی خود را به مدت طولانی تاب آورد.
اساسا باید گفت جهان ما در وضعیتی به سر میبرد که عشق ورزیدن و اراده کردن در آن به طرز عجیبی دشوار شده است. در جهانی که دارای پیشرفتهترین ابزار ارتباطی است، برقراری ارتباط شخصی واقعی بسیار دشوار و نادر میشود. بسته شدن راههای تاثیرگذاری ما بر دیگران و تاثیرگذاری دیگران بر ما اختلال اصلی موجود در عشق و اراده است. به همین علت عشق و اراده روزبهروز مسئلهدارتر میشوند تا جایی که برخی بر این باورند که دستیابی به این دو اساسا ناممکن است.
آخرین دیدگاهها