یکی را از ملوک مدّت عمر سپری شد. قایم مقامی نداشت. وصیت کرد که بامدادان نخستین کسی…
نثر کهن
27 مقاله
27
و هو من کلام بزرجمهر البختکان و نیکوتر آنکه سیرتهای گذشتگان را امام ساخته شود و تجارب…
یکی از متعبّدان در بیشه زندگانی کردی و برگ درختان خوردی. پادشاهی به حکم زیارت به نزدیک…
یکی از وزرا پسری کودن داشت. پیش یکی از دانشمندان فرستاد که مراین را تربیتی میکن مگر…
یکی در صنعت کُشتی گرفتن سرآمد بود؛ سیصد و شصت بند فاخر بدانستی و هر روز به…
زیر پایت گر بدانی حال مور *** همچو حال توست زیر پای پیل یکی را از ملوک،…
یکی را از علما پرسیدند که یکی با ماه روییست در خلوت نشسته و درها بسته و…
مردکی را چشم درد خاست. پیش بیطار* رفت که دوا کن؛ بیطار از آنچه در چشم ستوران*…
بهانه یکی اسبی از دوستی به عاریت خواست. گفت: «اسب دارم؛ اما سیاه است.» گفت: «مگر اسب…
جمعی نزد یزید رقاشی بودند و هر یک چیزی آرزو می کرد؛ یزید به ایشان گفت: «من…