مردی ، چهار شانه، رسوا و بدون جنازه ما بیرون از گریه هایمان ایستاده ایم و زیر…
شعر
166 مقاله
166
ز اندازه بیرون تشنهام ساقی بیار آن آب رااول مرا سیراب کن وانگه بده اصحاب را من…
خطر سقوط بارها پیش آمده است که آجری از دست یک بنا، کیسهای سیمان از شانههای یک…
آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد صبر و آرام تواند به من مسکین…
حجاب چهره جان میشود غبار تنم خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم چنین قفس نه…
عجب کلاهی چه کلاه خنده داری! این حرفی است که همه می زنند چیزی که آنها نمی…
رفته بودم سر حوض تا ببینم شاید، عکس تنهایی خود را در آب، آب در حوض نبود….
دیروز چون دو واژه به یک معنی از ما دو نگاه هر یک سرشار دیگری اوج یگانگی…
جست و جو رفتم به جست و جوی خُمِ طلا که در انتهای رنگینکمان منتظرم بود. گشتم…