برچسب: شعر

  • صد خزان افسردگی بودم بهارم کرده‌ای؛ تا به دیدارت چنین امیدوارم کرده‌ای

    صد خزان افسردگی بودم بهارم کرده‌ای؛ تا به دیدارت چنین امیدوارم کرده‌ای

    آدمی به امید زنده است. برای هر آنکه این نوشته را خواهد خواند؛ می‌نویسم:

    امیدوار باش. من نیز امیدوارم

    صد خزان افسردگی بودم بهارم کرده ای
    تا به دیدارت چنین امیدوارم کرده ای
    پای تا سر می تپد دل کز صفای جان چو اشک
    در حریم شوق ها آیینه دارم کرده ای
    در شب نومیدی و غم همچو لبخند سحر
    روشنایی بخش چشم انتظارم کرده ای
    در شهادتگاه شوق از جلوه ای آیینه دار
    پیش روی انتظارت شرمسارم کرده ای
    می تپد دل چون جرس با کاروان صبر و شوق
    تا به شهر آرزوها رهسپارم کرده ای
    زودتر بفرست ای ابر بهاری زودتر
    جلوه ی برقی که امشب نذر خارم کرده ای
    نیست در کنج قفس شوق بهارانم به دل
    کز خیالت صد چمن گل درکنارم کرده ای

    «محمدرضا شفیعی کدکنی، زمزمه ها، شهادتگاه شوق»

  • قوی زیبا … چو روزی از آغوش دریا برآمد، شبی هم در آغوش دریا بمیرد

    قوی زیبا … چو روزی از آغوش دریا برآمد، شبی هم در آغوش دریا بمیرد

    مرگ قو

    شنیدم كه چون قوی زیبا بمیرد
    فریبنده زاد و فریبا بمیرد

    شب مرگ تنها نشیند به موجی
    رود گوشه‌ای دور و تنها بمیرد

    در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب
    كه خود در ميان غزل‌ها بمیرد

    گروهی بر آنند كاین مرغ شیدا
    كجا عاشقی كرد؛ آنجا بمیرد

    شب مرگ از بيم آنجا شتابد
    كه از مرگ غافل شود تا بمیرد

    من این نكته گیرم كه باور نكردم
    ندیدم كه قویی به صحرا بمیرد

    چو روزی از آغوش دریا برآمد
    شبی هم در آغوش دریا بمیرد

    تو دریای من بودی آغوش واكن
    كه می‌خواهد این قوی زیبا بمیرد

    “مرگ قو” از غزل‌های شاخص “مهدی حمیدی شیرازی” است.

    پی‌نوشت: هر چند از زمان سرودن این غزل، سال‌های طولانی گذشته و بارها در سایت‌ها و وبلاگ‌های گوناگون منتشر شده است؛ اما اجرای این غزل در تازه‌ترین آلبوم “پرواز همای” به نام “خدا در روستای ماست” (و حال و روز این روزهای من) بهانه‌ای شد برای نشر مجدد آن.

  • عاشقی با قلب مصنوعی … مجموعه اشعار مریم موفقی باستانی

    عاشقی با قلب مصنوعی … مجموعه اشعار مریم موفقی باستانی

    عاشقی با قلب مصنوعی عنوان مجموعه شعری از “مریم موفقی باستانی” است که در سال 1392 توسط انتشارات نصیرا منتشر شده است.

    در ادامه چند شعر از این مجموعه را بخوانید:

    حال شهر خوبست
    فقط گاهی سرفه می‌کند
    در هوای نبودنت

    ***
    آنقدر دوری
    که چمدان هم
    پا درد را بهانه می‌کند

    ***
    عشق هرگز نمی‌میرد
    فقط تغییر حالت می‌دهد
    و آن حالت دیگر
    نامش نفرت است

    ***
    بهار بر می‌گردد
    بی آنکه
    بفهمد
    در نبودش
    درختان را
    سربریده‌اند

    ***
    کاش خدا می‌دانست
    شمردن پول زیر خط فقر
    چه کیفی دارد

    ***
    سهم من از جاذبه
    افتادن از چشم تو بود

    ***
    دسته گل به آب نده
    ماهی به مرگ
    جواب مثبت داد

    اشعار فوق از کتاب “عاشقی با قلب مصنوعی” نوشته مریم موفقی باستانی انتخاب شده‌اند.

  • آنجا که پیاده رو پایان می‌یابد … سروده‌ها و طرح‌های شل سیلورستاین

    آنجا که پیاده رو پایان می‌یابد … سروده‌ها و طرح‌های شل سیلورستاین

    هر که هستی بیا؛
    رویاپروری بیا،
    آرزومندی، امیدواری، بیا،
    دروغ پردازی،
    دعا خوانی،
    لوبیای سحرآمیز خریداری بیا …

    بیا، زیرا وقتی پیاده‌رو پایان می‌یابد، تازه دنیای سیلوراستاین شروع می شود. در این دنیا با بچه‌ای رو به رو می‌شوید که به تلویزیون تبدیل شده و جای دیگر دختری می‌بینید که نهنگی را می‌خورد. تک‌شاخ و هیولایی که خوراکش چای و شاعر است در همین دنیا زندگی می‌کنند، همین‌طور سارا سینتیا سیلویا استاوت که آشغال‌ها را بیرون نمی‌برد.

    در این دنیا جایی وجود دارد که می‌توانید سایه‌ی خود را بشویید، باغی هست که در آن الماس می‌روید و محلی که کفش‌ها پرواز می‌کنند. خواهرها حراج می‌شوند و تمساح‌ها پیش دندان‌پزشک می‌روند. شما در این کتاب با مجموعه‌ای از اشعار و تصویرهای خنده‌دار و عمیق سیلوراستاین رو به رو هستید.

    «برگرفته از متن پشت جلد کتاب “آنجا که پیاده رو پایان می‌یابد” سروده‌ی شل سیلورستاین»

    کتاب آنجا که پیاده رو پایان می‌یابد (Where the Sidewalk Ends) مجموعه‌ای از سروده‌ها و طرح‌های شل سیلورستاین (Shel Silverstein) با ترجمه‌ی “رضی هیرمندی” توسط “نشر هستان” منتشر شده است.

  • وانکه را خیمه به صحرای فراغت زده‌اند؛ گر جهان زلزله گیرد غم ویرانی نیست

    ایهاالناس جهان جای تن آسانی نیست
    مرد دانا، به جهان داشتن ارزانی نیست

    خفتگان را چه خبر زمزمه مرغ سحر؟
    حیوان را خبر از عالم انسانی نیست

    داروی تربیت از پیر طریقت بستان
    کادمی را بتر از علت نادانی نیست

    روی اگر چند پری چهره و زیبا باشد
    نتوان دید در آیینه که نورانی نیست

    شب مردان خدا روز جهان افروزست
    روشنان را به حقیقت شب ظلمانی نیست

    پنجه دیو به بازوی ریاضت بشکن
    کاین به سرپنجگی ظاهر جسمانی نیست

    طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی
    صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست

    حذر از پیروی نفس که در راه خدای
    مردم افکن‌تر ازین غول بیابانی نیست

    عالِم و عابد و صوفی همه طفلان رهند
    مرد اگر هست بجز عارف ربانی نیست

    با تو ترسم نکند شاهد روحانی روی
    کالتماس تو بجز راحت نفسانی نیست

    خانه پرگندم و یک جو نفرستاده به گور
    برگ مرگت چو غم برگ زمستانی نیست

    ببری مال مسلمان و چو مالت ببرند
    بانگ و فریاد برآری که مسلمانی نیست

    آخری نیست تمنای سر و سامان را
    سر و سامان به از بی‌سر و سامانی نیست

    آن کس از دزد بترسد که متاعی دارد
    عارفان جمع بکردند و پریشانی نیست

    وانکه را خیمه به صحرای فراغت زده‌اند
    گر جهان زلزله گیرد غم ویرانی نیست

    یک نصیحت ز سر صدق جهانی ارزد
    مشنو ار در سخنم فایده دو جهانی نیست

    حاصل عمر تلف کرده و ایام به لغو
    گذرانیده، بجز حیف و پشیمانی نیست

    سعدیا گرچه سخندان و مصالح گویی
    به عمل کار برآید به سخندانی نیست

    تا به خرمن برسد کشت امیدی که تراست
    چاره کار بجز دیده بارانی نیست

    گر گدایی کنی از درگه او کن باری
    که گدایان درش را سر سلطانی نیست

    یارب از نیست به هست آمده صنع توایم
    وانچه هست از نظر علم تو پنهانی نیست

    گر برانی و گرم بنده مخلص خوانی
    روی نومیدیم از حضرت سلطانی نیست

    ناامید از در لطف تو کجا شاید رفت؟
    تو ببخشای که درگاه تو را ثانی نیست

    دست حسرت گزی ار یک درمت فوت شود
    هیچت از عمر تلف کرده پشیمانی نیست

    «سعدی؛ مواعظ؛ قصاید؛ قصیده شماره ۷ – موعظه و نصیحت»

  • یعنی که وصال یار می‌باید و نیست؛ مجموعه رباعیاتی از ابوسعید ابوالخیر

    یعنی که وصال یار می‌باید و نیست؛ مجموعه رباعیاتی از ابوسعید ابوالخیر

    عشق تو بلای دل درویش منست
    بیگانه نمی‌شود مگر خویش منست
    گفتم سفری کنم ز غم بگریزم
    منزل منزل غم تو در پیش منست

    عشق تو بلای دل درویش منست

    (بیشتر…)

  • امشب کنار غزلهای من بخواب ؛ اثری از همایون شجریان با اشعاری از افشین یداللهی

    امشب کنار غزلهای من بخواب ؛ اثری از همایون شجریان با اشعاری از افشین یداللهی

    امشب کنار غزلهای من بخواب

    تازه ترین اثر “همایون شجریان” با آهنگسازی “فردین خلعتبری” و اشعاری از مرحوم “افشین یداللهی” منتشر شده است. نام این آلبوم موسیقی برگرفته از یکی از اشعار افشین یداللهی است.

    این آلبوم دارای شانزده قطعه است و از سایت بیپ‌تونز هم می توانید خرید کنید.

    در ادامه می‌توانید مجموعه‌ی اشعار این اثر را بخوانید:

    1. هجوم خاطره (افشین یداللهی)

    شهر از هجوم خاطره‌هایت به من پُر است
    بعد از تو شهر از منِ دیوانه دلخور است

    از من که بین بود و عدم پرسه می‌زدم
    تو بودی و کنار خودم پرسه میزدم

    تو بودی و تمام غزل‌ها، ترانه‌ها
    من بودم و تمام ستم‌ها، بهانه‌ها

    من بودم و مجال شگفتی برای عشق
    تو بودی و تحمل سخت بهای عشق

    قلبم به خاطر تو مرا طرد کرده است
    می‌سوزد از کسی که تو را سرد کرده است

    از عشق رد شدی که من از ترس رد شوم
    دیگر نمی‌توانم از این درس رد شوم

    این بارِ آخر است برای خودم نه تو
    من پشتِ خط فاجعه عاشق شدم نه تو

    گرداب را درون خودت غرق می‌کنی
    تو با تمام حادثه‌ها فرق می‌کنی.
    (بیشتر…)

  • چرخ خدا ؛ از اشعار شل سیلورستاین

    خدا لبخندی زد و  به من گفت

    «چطوره یه چند وقتی تو خدایی بکنی

    و دنیا را بگردانی؟»

    گفتم: «باشه. امتحان می کنم.

    خب دفتر کارم کجاست؟

    وقت ناهار چه ساعتی است؟

    کی باید کارم را تمام کنم؟»

    خدا گفت: «چرخ را بده به من

    فکر نمی کنم هنوز برای این کار آماده باشی.»

    :: شل سیلورستاین : Shel Silverstein ::

  • معنای “سبزِ زرد” را پاییز می‌فهمد؛ شعری از مصطفی محبوب مجاز

    معنای “سبزِ زرد” را پاییز می‌فهمد؛ شعری از مصطفی محبوب مجاز

    معنای “سبزِ زرد” را پاییز می‌فهمد
    مشروطه را بیش از همه “تبریز” می‌فهمد

    “سینایی” ام اما مرید “شیخ اشراقم”
    اشراق را جانِ “لبالبریز” می‌فهمد

    آری به یغما بُرد وصل تو جوانی را
    معنای “یغما” را فقط “چنگیز” می‌فهمد

    شب، نور، معنا، سِیر، مشعر، شهد و شاهد را
    شرحِ شراب شعر را “شب‌خیز” می‌فهمد

    ***
    منصور را قومی “هوالشطاح” می‌نامند
    لیکن “انالحق” را سَری سَر ریز می‌فهمد

    «شعری از مصطفی محبوب مجاز؛ از کتاب “شعری شبیه شطح”؛ انتشارات فرهنگ بوستان»

    کتاب شعری شبیه شطح، مصطفی محبوب مجاز

  • شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد؛ غزلی از سعدی علیه الرحمه

    شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد
    تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد
    عجبست اگر توانم که سفر کنم ز کویت
    به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد؟
    ز محبتت نخواهم که نظر کنم به رویت
    که محب صادق آنست که پاکباز باشد
    به کرشمه عنایت، نگهی به سوی ما کن
    که دعای دردمندان ز سَرِ نیاز باشد
    سخنی که نیست طاقت، که ز خویشتن بپوشم
    به کدام دوست گویم که محل راز باشد؟
    چه نماز باشد آن را، که تو در خیال باشی
    تو صنم نمی‌گذاری که مرا نماز باشد
    نه چنین حساب کردم، چو تو دوست می‌گرفتم
    که ثنا و حمد گوییم و جفا و ناز باشد
    دگرش چو بازبینی، غم دل مگوی سعدی
    که شب وصال کوتاه و سخن دراز باشد
    قدمی که برگرفتی به وفا و عهد یاران
    اگر از بلا بترسی، قدم مجاز باشد

    «غزلیات سعدی»