چشم می بندم بر تو
نگاه می گیرم از تو
رو به سوی دیگرم باید
جاودانه ها رنگ دیگری دارد…
«س.م.ط.بالا»
(به تاریخ: چهارم اردیبهشت ماه یک هزار و سیصد و نود و سه خورشیدی)
فرزندان آدم چون پای بر عرصه ی حیات می کوبند؛ دو منظور بر نظر دارند. خدمت به انسانیت و خیانت به انسانیت. و من نمی دانم که این به اختیار است یا به جبر.
چونان که نوبت به من رسید متحیر ماندم که این چه حالت است. شواهد و قرائن چنین می نمایاند که مرا جز خدمت از دست نیاید اما چرخ آنگونه چرخید که خیانت حاصل شد. با آنکه هنوز نفس می کشم، شناسنامه ام باطل شد.
«س.م.ط.بالا»
تو نه چنانی که منم من نه چنانم که تویی *** تو نه بر آنی که منم من نه بر آنم که تویی
من همه در حکم توام تو همه در خون منی *** گر مه و خورشید شوم من کم از آنم که تویی
با همه ای رشک پری چون سوی من برگذری *** باش چنین تیز مران تا که بدانم که تویی
دوش گذشتی ز درم بوی نبردم ز تو من *** کرد خبر گوش مرا جان و روانم که تویی
چون همه جان روید و دل همچو گیاه خاک درت *** جان و دلی را چه محل ای دل و جانم که تویی
ای نظرت ناظر ما ای چو خرد حاضر ما *** لیک مرا زهره کجا تا به جهانم که تویی
چون تو مرا گوش کشان بردی از آن جا که منم *** بر سر آن منظرهها هم بنشانم که تویی
مستم و تو مست ز من سهو و خطا جست ز من *** من نرسم لیک بدان هم تو رسانم که تویی
زین همه خاموش کنم صبر و صبر نوش کنم
عذر گناهی که کنون گفت زبانم که تویی
«غزلیات شمس – مولوی»
دگر از دست تو یاری نگیرم
برای رفت و شد گاری نگیرم
چو یک لحظه ز عمرم مانده باشد
خدایا! از سگان هاری نگیرم
اگر رفتم برای خواست گاری
جواب رد من از نازی نگیرم
تمام عالم هستی مهم است
چغندر هم برا بازی نگیرم
شود بر فقر من هر روز افزون
اگر حق غنی سازی نگیرم
روم در میکده فریاد سازم
که من بوی می و ساقی نگیرم
دگر از دست تو یاری نگیرم
سبدهای پر از خالی نگیرم
«س.م.ط.بالا»
(به تاریخ: بیست و پنجم فروردین ماه یک هزار و سیصد و نود و سه خورشیدی)
جهان جمله تویی، تو در جهان نه *** همه عالم تویی، تو در میان نه
چه دریایی است این دریای پر موج *** همه در وی گم و از وی نشان نه
چه راه است این نه سر پیدا و نه پای *** ولیکن راه محو و کاروان نه
خیالی و سرابی مینماید *** چو بوقلمون هویدا و نهان نه
همه تا بنگری ناچیز گردد *** همه چیزی چنین و آن چنان نه
عجب کاری است کار سر معشوق *** جهان از وی پر و او در جهان نه
همه دل پر ازو و دل درو محو *** نشسته در میانِ جان و جان نه
اگر ظاهر شود مویی جز او نی *** وگر باطن بود مویی عیان نه
عجب سری که یک یک ذره آن است *** چه میگویم همین است و همان نه
دلی دارم درو صد عالم اسرار *** ولیکن شرح یک سِر را زبان نه
چنین جایی فرید آخر چه گوید *** زبان گنگ و سخن قطع و بیان نه
«فریدالدین ابوحامد محمد عطار نیشابوری (۵۴۰ – ۶۱۸ قمری)»
باشد ای دل که در میکدهها بگشایند *** گره از کار فروبسته ی ما بگشایند
اگر از بهر دل زاهد خودبین بستند *** دل قوی دار که از بهر خدا بگشایند
به صفای دل رندان صبوحی زدگان *** بس در بسته به مفتاح دعا بگشایند
گیسوی چنگ ببرید به مرگ می ناب *** تا همه مغبچگان زلف دوتا بگشایند
نامه تعزیت دختر رز بنویسید *** تا حریفان همه خون از مژهها بگشایند
در میخانه ببستند خدایا مپسند *** که در خانه تزویر و ریا بگشایند
حافظ این خرقه که داری تو ببینی فردا
که چه زنار ز زیرش به جفا بگشایند
جهان سومی ها مردمانی هستند سخت کوش در نام جویی و استوار بر یک پا (که مرغ را یک پا بیشتر نباشد و باقی بهانه است.) جهان اولی ها مردمانی هستند سخت کوش در کام جویی و دوان با دو پا (دو پا هم قرض می کنند، اگر نشد به زور به چنگ می آورند.)
جهان سومی ها آرزوهای بلند دارند و از کودکی دوست داشته اند یک جهان اولی باشند اما آرزو بر دل مانده و فغان می کنند از جبر جغرافیایی. جهان اولی ها، فرزندان جهان سومی هایی هستند که روزی تصمیم گرفته اند جهان اول را بنا کنند و چون چنین شد سال هاست که پایکوبی می کنند.
جهان سومی ها مردمانی هستند که آنچه ندارند از جهان اولی ها می خرند. جهان اولی ها مردمانی هستند که آنچه دارند به جهان سومی ها می فروشند به شرط آنکه فاصله ی مناسب طبق استانداردهای بین المللی، بین جهان اول و جهان سوم حفظ شود.
اصولا جهان اولی ها مردمانی زیباتر هستند. زنانی خوش سیما و مردانی خوش تیپ، با چشمان آبی و موهای بلوند و قامتی چون سرو. چرا؟ چون آنها زودتر به فکرشان رسید که مجلات مُد منتشر کنند، سالن های زیبایی راه اندازی کنند، رنگ و هنر و تصویر و صدا را با هم درآمیزند و بشوند مظهر زیبایی. جهان سومی ها می مانند با اتاق های عمل، آرایشگاه ها و هزار جور مصیبت دیگر تا کمی نزدیک شوند به این نمونه های زیبایی از جهان اول.
اصولا جهان سومی ها مردمانی هستند که همیشه باید روی سکوی نفر سوم بایستند، حتی اگر اول شده باشند.
جهان اولی ها غنی هستند و جهان سومی ها فقیر…
جهان سومی ها تروریست هستند و جهان اولی ها پرچم داران حقوق بشر…
کافیست. کافیست. کافیست این همه اباطیل.
من از جهان سوم، چهارم، دهم یا ته دنیا فکر می کنم مرزی نیست بین جهان سوم و جهان اول جز اندیشه، آنچه به آن می اندیشیم و نتیجه ای که از آن می گیریم (مرزی که دشوار است عبور از آن.)
«س.م.ط.بالا»
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به دَرم
«سیدمحمدحسین بهجت تبریزی – شهریار»
آخرین دیدگاهها