اعتراف از مجموعه کتاب های “تجربه و هنر زندگی” است که “نشر گمان” منتشر می کند. این کتاب با ترجمه “آبتین گلکار” مقدمه ای است از اثری منتشر نشده از “لئو تولستوی” نویسنده ی سرشناس روس.
بخشهایی از کتاب اعتراف را در ادامه بخوانید:
پنج سالی بود که رفته رفته چیز عجیبی برایم اتفاق میافتاد: نخست دقایقی سردرگم میشدم و زندگیام متوقف میشد، انگار نمیدانستم چگونه باید زندگی کنم و چه باید بکنم. خودم را گم میکردم و درمانده میشدم. ولی این حالت میگذشت و زندگی را به شیوه پیشین ادامه میدادم. سپس این دقایق سردرگمی بیشتر و بیشتر شد و درست به همان شکل. این توقفهای زندگی همیشه به شکل پرسشهای یکسانی بروز مییافت: برای چه؟ خب، بعد چه؟ … پرسش من، همان پرسشی که مرا در پنجاه سالگی به خودکشی سوق میداد، پرسش بسیار سادهای بود که در وجود هر انسانی نهفته است. پرسشی که زندگی بدون آن ممکن نیست، همانطور که من در عمل داشتم این را تجربه میکردم. پرسش این بود: حاصل کل زندگی من چه خواهد بود؟ یا به بیانی دیگر: آیا در زندگی من معنایی هست که با مرگی که به طور حتم در انتظار من است از میان نرود؟
پرسش از معنای زندگی تقریبا همیشه پس ذهن اغلب ما هست ولی تلاش میکنیم آن را نادیده بگیریم. اما گاهی حادثهای، از دست دادنی یا رنجی، وقفهای در زندگی روزمرهمان میاندازد. چیزی که همیشه کار میکرد از کار میافتد؛ کسی که همیشه با یک تماس در دسترسمان بود، برای همیشه می رود. میمیرد؛ یا حادثه ای مسیر زندگیمان را عوض میکند و سرشت اتفاقی و ناپایدار زندگی را به یادمان می آورد.
گاهی اوقات هم پرسش از معنای زندگی ذره ذره، خودش را از دل تجربههای روزمره بیرون میکشد و دقیقاً وقتی که همه چیز رو به راه است و در اوج موفقیت هستی، وقتی که اصلا انتظارش را نداری با تلخی و گزندگی، همه وجودت را فرا میگیرد.
«اعتراف» شرح تجربه شخصی تولستوی در مواجهه با این پرسش است و مسیری که برای پاسخ دادن به آن طی میکند.
من چیستم؟ جزئی از لایتناهی. کل مسئله در همین دو کلمه نهفته است.مگر می شود بشریت فقط از دیروز این پرسش را برای خودش مطرح کرده باشد؟ مگر می شود پیش از من هیچکس این پرسش را برای خودش مطرح نکرده باشد؟ پرسشی به این سادگی بر زبان هر کودک عاقلی هم جاری می شود.
آخر این پرسش از همان زمانی که انسان هایی بوده اند که چنین پرسشی را مطرح کنند وجود داشته است. از همان آغاز، انسان فهمیده بود که برای حل این مسئله، سنجیدن متناهی با متناهی همانقدر ناکافی و نامناسب است که سنجیدن نامتناهی با نامتناهی؛ چون از همان آغاز انسان به دنبال این بوده است که رابطه میان متناهی و نامتناهی را بیان کند.
ما همه این مفاهیمی را که در آن متناهی با نامتناهی سنجیده می شود و معنای زندگی به دست می آید – مفاهیمی مانند خدا، آزادی، نیکی – مورد بررسی منطقی قرار می دهیم. ولی این مفاهیم تاب نقد عقل را ندارند.
اگر این مسئله اینقدر وحشتناک نبود، حتما خیلی مضحک به نظر می رسید که ما با چه غرور و خودشیفتگی، همانند بچه ها، در ساعت به کندوکاو می پردازیم، فنری را از آن بیرون می کشیم، از آن یک اسباب بازی می سازیم و سپس شگفت زده می شویم که چرا ساعت از کار کردن باز می ایستد.
حل تناقض متناهی و نامتناهی ضروری و ارزشمند است و پاسخ به پرسش زندگی، پاسخی است که زندگی با آن ممکن می شود. این یگانه راه حلی است که آن را همیشه و در همه جا، نزد همه ملت ها می یابیم، راه حلی برآمده از زمانی که زندگی انسان در آن از چشم ما محو می شود، راه حلی آن قدر دشوار که ما از عهده پدید آوردن چیزی مشابه آن ناتوانیم؛ و ما همین راه حل را سهل انگارانه نابود می کنیم تا دوباره پرسشی مطرح کنیم که مختص همه است و برای آن پاسخی نداریم.
مفاهیم بیکرانگی خدا، الوهیت روح، ارتباط امور بشری با خدا، مفاهیم خیر و شر اخلاقی، اینها مفاهیمی هستند شکل گرفته از دوردستهای تاریخ زندگی بشر، که چشم ما بر آنها بسته است، مفاهیمی هستند که بدون آنها نه زندگی وجود می داشت و نه خود من؛ ولی من با کنار گذاشتنِ کل این کارِ نوع بشر، می خواهم خودم به تنهایی همه چیز را به روش خودم از نو بسازم.
با آن عظمت، که حق مطلق بودی
در محضر تو، بود مگر کمبودی ؟
من درک نمی کنم چرا انسان را
بر حلقه ی آفرینشت افزودی