تراژدی تنهایی ؛ زندگی نامه ی سیاسی محمد مصدق؛ کریستوفر دو بلگ

تراژدی تنهایی ؛ زندگی نامه ی سیاسی محمد مصدق؛ کریستوفر دو بلگ
چیزهایی هست که باید نوشت ....

دیدگاهتان را بنویسید

ارسال دیدگاه به عنوان یک کاربر مهمان.

  1. شناخت انسان
    جراح قلبی از نظر احساسی با بیمارانش کاملا بیگانه است و نه تنها فاقد هرگونه احساس و عاطفه است، بلکه رفتار سرد و اهانت آمیزی نیز دارد. چند روز پیش مردی را عمل کرده که از طبقه پنجم آپارتمانی به قصد خودکشی به پایین پریده و به سختی مجروح شده است. اکنون پزشک جراح در حلقه رزیدنت ها و دانشجویانش به عیادت بیمار آمده است و به او با طعنه می گوید: اگر می خواستی خودت را تنبیه کنی بهتر بود میرفتی گلف بازی یاد می گرفتی.
    تمام کسانی که در اتاق بودند با شنیدن این جمله شلیک خنده را سر می دهند و تنها بیمار است که نا امید و نگران به نظر می رسد.
    چند روز بعد، همین پزشک جراح قلب بیمار شده است. حس می کند که چیزی در گلویش گیر کرده است و با سرفه هایی که می کند خون بالا می آورد. متخصصین حنجره بیمارستان او را معاینه می کنند و پس از آزمایشهایی که صورت می گیرد و نتیجه معلوم می شود از چهره پزشک جراح شوخ طبع ترس و وحشت و پریشان حالی و ناراحتی آشکار می شود خانم متخصصی که او را معاینه می کند تشخیص به نمونه برداری و تست های دیگری بر روی است. خانم متخصص در حالی که از بیمار پزشک خود به طرف بیمار دیگر می رود زیر لب غر می زند: عجب روز شلوغی داشتم روز شلوغ!
    این داستان را زنده یاد پرفسور پیتر فراست بر اساس جنبه های انسانی عشق و محبت و تجربیاتی که کسب کرده بود تعریف می کرد.
    او می کوشید همه را متوجه این اصل مهم نماید و به این نکته اشاره می کرد که فقدان عنصر کلیدی در این سناریو عدم شناخت کافی از انسانها است. یعنی موجودی که برای کرامت و شان و حیثیت و زندگی خود تلاش می کند یک انسان است. همین انسانی که غالب اوقات در پیچ و خم ماشینها و تکنولوژی خنثی و انفعالی مدرن محو و ناپدید می شود.

خواندن بعدی

سایدبار کناری

ایده آلیتی

لوگو

درباره ایده آلیتی

سعی می کنم مطالبی را منتشر کنم که می توانند ما را به فکر وادار کنند و ارزش اندیشیدن را داشته باشند.

مرا دنبال کنید