تنور و داستان های دیگر عنوان کتابی از داستان های کوتاهِ داستان سرای آشنای بچه های ایران، هوشنگ مرادی کرمانی، است. این کتاب که نخستین بار در سال 1381 چاپ شده بود؛ در سال 1395 برای شانزدهمین بار توسط انتشارات معین به چاپ رسیده است. کتاب شامل 16 داستان کوتاه با نام های «قارقار کلاغ»، «تنور»، «شیر»، «بوی پلو»، «حمام»، «جنگل»، «رضایت نامه»، «اسماعیل شجاع»، «نقاشی»، «چهچه بلبل»، «چکمه»، «عکسِ عروس»، «انجیر بهاری»، «سنگِ اول»، «سنگ های من» و «سنگ روی سنگ» است. البته بعضی از این داستان ها چند سال پیش از چاپ نخست کتاب، منتشر شده بودند.
خیلی ها هوشنگ مرادی کرمانی را با “قصه های مجید” می شناسند. اما تعداد زیادی از داستان های او دست مایه ی فیلم های سینمایی نیز شده اند. از داستان هایی که در همین کتابِ تنور گرد هم آمده اند، تاکنون سه فیلم سینمایی ساخته شده است. در ادامه این فیلم ها را معرفی می کنم.
فیلم سینمایی شیر تو شیر
فیلم سینمایی “شیر تو شیر” بر اساس داستان “شیر” نوشته هوشنگ مرادی کرمانی در سال 1392 ساخته شد. “ابراهیم فروزش” این فیلم را کارگردانی کرده است. هدایت هاشمی، لیلا اوتادی، سینا رازنی، مائده طهماسبی و ستاره اسکندری از جمله بازیگران آن هستند. در سال 1395 این اثر در شبکه ی نمایش خانگی توزیع شد.
فیلم “شیر تو شیر” داستان فضلالله با بازی “هدایت هاشمی” است که هنگام زایمان همسرش را از دست میدهد. بچه ی او تنها شیر آدمیزاد میخورد و همین اتفاق سرآغاز ماجراهای این فیلم در یک روستاست …
فیلم سینمایی تنور
فیلم سینمایی تنور در سال 1375 در روستایی در جنوب شهر کرمان ساخته شد. این فیلم اقتباسی بر اساس داستانی از هوشنگ مرادی کرمانی به کارگردانی “فرهنگ خاتمی” در سیزدهمین جشنواره بینالمللی فیلمهای کودکان و نوجوانان، عنوان فیلم منتخب هیئت داوران و دیپلم افتخار جشنواره را از آن خود ساخت. قهرمان داستان دخترکی نه ساله است که در شرایطی در خانه تنها مانده و برای پدر خود میخواهد نان بپزد. او که نمیداند چگونه باید نان بپزد پیش ماه بی بی رفته و از او میخواهد درباره نان پختن به او انشا بگوید. …
فیلم سینمایی چکمه
این فیلم در سال 1371 و به کارگردانی “محمدعلی طالبی” و بر اساس داستان “چکمه” از هوشنگ مرادی کرمانی، تولید شد. سمانه جعفرجلالی، علی آتشکار، شقایق اسلامی، رایا نصیری و زهرا هادی پور در این فیلم ایفای نقش کردند.
در متن خلاصه فیلم آمده است: «سمانه با مادرش در یکی از محلات جنوب تهران زندگی می کند. او روزها به اجبار به محل کار مادرش که یک تولیدیست می رود. شیطنت های سمانه باعث دلخوری مسئول کارگاه است، و مادر ناچار او را چند روزی در خانه تنها می گذارد، و برای مشغول نگه داشتن سمانه یک جفت چکمه ی قرمز می خرد. در اتوبوس یکی از چکمه های سمانه گم می شود. مادر لنگه ی دیگر چکمه را دور می اندازد تا این که …»
قطره بارانی شدم
گفتم ببار ای ابر
گفت : وقت رحمت نیست .
مردمان این زمین سنگ اند وقت نعمت نیست.
التماسم شد
رعد باران ، غرش ابر و سکوت مردمان
(نوشته ای دیگه از خودم)
نسبت به نوشته های قبلی که از شما خوانده بودم، خیلی ملموس تر بود.
لذت بردم
.