شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد
تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد
عجبست اگر توانم که سفر کنم ز کویت
به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد؟
ز محبتت نخواهم که نظر کنم به رویت
که محب صادق آنست که پاکباز باشد
به کرشمه عنایت، نگهی به سوی ما کن
که دعای دردمندان ز سَرِ نیاز باشد
سخنی که نیست طاقت، که ز خویشتن بپوشم
به کدام دوست گویم که محل راز باشد؟
چه نماز باشد آن را، که تو در خیال باشی
تو صنم نمیگذاری که مرا نماز باشد
نه چنین حساب کردم، چو تو دوست میگرفتم
که ثنا و حمد گوییم و جفا و ناز باشد
دگرش چو بازبینی، غم دل مگوی سعدی
که شب وصال کوتاه و سخن دراز باشد
قدمی که برگرفتی به وفا و عهد یاران
اگر از بلا بترسی، قدم مجاز باشد
«غزلیات سعدی»
این رویای من بود…
اگر چه روزی جسورانه و خیالی به نظر می رسید
ولی امروز به واقعیت پیوسته است
و این رویا با یک سفر آغاز شد
و با نیروی اراده عشق ادامه یافت
اکنون دیگر برای ما غیر ممکن وجود ندارد
فقط می باید به رویا ها ایمان داشت
و با عزمی خلل ناپذیر و یاری از نیروی بی بدیل عشق گام برداشت
انوشه انصاری/ هومر هیکام
معاشران گره از زلف یار باز کنید
شبی خوش است، بدین قصهاش دراز کنید
دردی به دردهای دلم مبتلا شده
دیوار چین در برابر ایمان بنا شده