صبح، چشم که باز می کنم؛ تو هستی.
شب، تو هستی، آن وقت که چشم هایم را می بندم.
هستی وقتی که کار میکنم؛ وقتی که غذا می خورم؛ وقتی که فکر می کنم.
تو هستی وقتی که هستم.
اما تو. یک تصویر مبهم. یک زنگ صدای غریب. یک خاطره ی دور. یک احساس و یک نام. چند عکس که نه تو در آن حضور داری و نه من. و خطوطی بی نظم روی یک کاغذ سفید.
بگذار همه فکر کنند تو فقط یک نقاشی هستی. طرحی که نقاش در خواب دیده است.
اما من. من می دانم که: تو هستی….
«س.م.ط.بالا»
پنجره ای در این حوالی باز است
پنجره ای رو به بن بست
***
آن سوی دیوارها
گنجشککان نوک میزنند به زمینی که نمیدانند آن طرفتر
محکومی
حکمش را با آجر های سیاهی محو میکند
وتمام انزوایش را در هیجانی به سحرگاهی باز پس میدهد
***
پنجره ای رو به این حوالی باز است
پنجره ای رو به بن بست
(مریم)
دل تنگ
من چه در وهم وجودم ، چه عدم ، دل تنگ ام
از عدم تا به وجود آمده ام ، دل تنگ ام
روح از افلاک و تن از خاک ، در این ساغر پاک
از درآمیختن شادی و غم دل تنگ ام…
خوشه ای از ملکوت تو مرا دور انداخت
من هنوز از سفر باغ اِرم دل تنگ ام
ای نبخشوده گناه پدرم ، آدم ، را!
به گناهان نبخشوده قسم ، دل تنگ ام
باز با خوف و رجا سوی تو می آیم من
دو قدم دلهره دارم ، دو قدم دل تنگ ام…
نشد از یاد برم خاطره ی دوری را
باز هم گرچه رسیدیم به هم دل تنگ ام
فاضل نظری
گرچه از جنس کویر است نگاهم اما
مثل ابری که دلش تنگ شده می بارم
آنچنانم که فقط حال مرا می فهمد
ناله ی ناخوش ِ افسرده و زار ِ تارم
حال ِ من حال ِ خوشی نیست ، دلم می لرزد
وای بر حال ِ من و حال ِ دل ِ بیمارم
بی تو این ثانیه ها می گذرد اما سخت
بی تو شب های زیادی ست که من بیدارم
کاش بودی و کمی حال مرا می دیدی
کاش بودی که سر از دامن غم بردارم
بارها خواسته ام سوی تو پرواز کنم
آه .. هر بار می افتد گِرهی در کارم
گاهی خوابت را می بینم
بی صدا
بی تصویر
مثل ماهی در آب های تاریک
که لب می زند و
معلوم نیست
حباب ها کلمه اند
یا………. از دلتنگی ..
توماس ترانسترومر
چه کسی می گوید
تهران
آتشفشان ندارد
جانم از آتشفشان ها گذر می کند
تو آن سوی من ایستاده ای
و لبخند می زنی
و لبخند تو آن قدر بها دارد
که به خاطرش از آتش بگذرم
از دور تو را دوست دارم
از دور…
بی آنکه صورتت را لمس کنم