تیر …

قلبم تیر می کشد. نشانی بیمارستان قلب را به من دادند. دکتر چیزهایی می گفت از انسدادِ رگ ها. از دریچه ی تنگ. من چیزی نفهمیدم. او هم نفهمید. هیچ کس نفهمید که قلبِ من از کودکی، تنها تیر کشیدن را آموخت.
این روزها قلبم بیشتر تیر می کشد. شاید می خواهد مایحتاج سپاهی را برای نبرد مهیا کند. کاش بداند که این تیرها، نخست خودش را پاره پاره می کنند.

«س.م.ط.بالا»

دیدگاه‌ها

یک پاسخ به “تیر …”

  1. mary نیم‌رخ
    mary

    زمان نمی گذرد عمــــر ره نمی سپرد
    صــدای ساعت شماطه بانگ تکرار است
    نه شنبــه هست ونه جمعـــه
    نه پار و پیرار است
    جوان و پیر کدام اســــت؟ زود ودیر کدام؟
    اگر هنوز جوان مانده ای به آن معناست
    که عشق را به زوایای جان صلا زده ای
    ملال پیری اگر می کشد تو را پیداست
    که زیر سیلی تکرار
    دست و پا زده ای
    زمان نمی گذرد
    صدای ساعت شماطه بانگ تکرار است
    خوشا به حال کسی که لحظه لحظه اش از عشق سرشار است…!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *