قلبم تیر می کشد. نشانی بیمارستان قلب را به من دادند. دکتر چیزهایی می گفت از انسدادِ رگ ها. از دریچه ی تنگ. من چیزی نفهمیدم. او هم نفهمید. هیچ کس نفهمید که قلبِ من از کودکی، تنها تیر کشیدن را آموخت.
این روزها قلبم بیشتر تیر می کشد. شاید می خواهد مایحتاج سپاهی را برای نبرد مهیا کند. کاش بداند که این تیرها، نخست خودش را پاره پاره می کنند.

«س.م.ط.بالا»

دسته بندی شده در:

برچسب شده در:

,