رنج بزرگتر از اینکه ملتی عاشق علی باشد و عاقبت یزید را داشته باشد نیست. چه رنجی بالاتر از اینکه در این دنیا یک ملت، نشان علی بر پیشانی سرنوشتش خورده باشد و در عین حال از فقر، خواب، تخدیر، تفرقه، کوتاه اندیشی، بدبینی، ضعف و ذلت رنج ببرد.
دکتر علی شریعتی در نهم آبان ماه سال 1351 هجری شمسی، برابر با هجدهم ماه مبارک رمضان در حسینیه ی ارشاد سخنرانی می کند. آنچه شریعتی می گوید، حرف امروز و درد امروز نیز هست. بخش هایی از این سخنرانی، نیایشی است که از دکتر شریعتی به جای مانده و در فضای مجازی نیز بسیار نشر پیدا کرده است. با توجه به اینکه مدت زمان سخنرانی بیش از یک ساعت است، بخش هایی از آن را به صورت گزیده در این مطلب نقل می کنم. همچنین سعی کردم حالت گفتاری را به حالت نوشتاری تغییر دهم.
چه رنجی بالاتر از اینکه نسل قدیم ما که به علی و به مذهب علی وفادار مانده، قدرت زایندگی و حرکت خود را از دست داده، به جمود و توقف دچار شده و نمی تواند نسل آینده را به تاریخ و فرهنگ و مذهب علی پیوند دهد.
رنج های پیروان علی بیشتر از رنج های خود علی است.
علی، تجسم عدالت مظلوم در تاریخ بشر است. علی نه تنها قرآن ناطق است، بلکه آزادی، عدالت و انسانیت متعالی ناطق نیز هست. رنج علی از تمام رنج ها و شهادت ها و شکنجه ها و شلاق هاییست که بشریت خورده و ستم ها، پریشانی ها، فریب ها و خیانت هایی که بر روح و وجدان بشریت وارد شده است.
علی انسانی است که وقتی به حکومت می رسد، اولین کاری که می کند یک کار انقلابی است و تا وقتی می میرد، انقلابی می میرد. او تنها حاکمی است که در طول حکومتش انقلابی ماند و حتی از زمانی که تنها بود و بی مسئولیت، انقلابی تر. این سرنوشتی است که همه ی انسان ها بر عکس آن را طی می کنند؛ همه انقلابی هستند و پس از روی کار آمدن، محافظه کار می شوند.
علی بعد از مرگش حیاتی بارورتر از دوره ی زندگیش دارد و رنج هایی بزرگتر. و آن رنج ها ما هستیم. علی از رنج انتصاب او به ما و از رنج انتصاب ما به او، رهایی پیدا نکرده است. برای رنج او، کاری بکنیم.
امام سجاد {علیه السلام} کسی است که سرنوشتش بسیار به ما شبیه است. کسی که نه می تواند بجنگد و نه حتی می تواند بمیرد. کسی که امکان هر گونه سخن گفتن و حتی گریستن و نالیدن ازو گرفته شده و کسی که پس از آن شهادت تنها مانده است. در شهر خود غریب است و جز آنکه با خداوند همه ی عقده ها، دردها، احساس ها و آرزوها را بگوید، چاره ای دیگر و راه تنفسی دیگر ندارد. کار او و فلسفه ی نیایش او، فلسفه ی آگاهی، نیاز، عشق و جهاد در دعاست.
دعا در طول تاریخ در همه مذاهب، تجلی عشق و نیاز انسان بوده در برابر معشوق، معبود و بزرگ خودش، خداوند. اما در اسلام بُعد سومی به آن اضافه شده است؛ آگاهی و حکمت و اندیشه. امام سجاد {علیه السلام} بُعد چهارمی به آن اضافه کرد؛ جهاد، مبارزه، درگیری، کشمکش و انعکاس همه ی مردم در دعا.
خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه ی مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است، حسرت نخورم و مُردنی عطا کن که بر بیهودگی اش سوگوار نباشم.
خدایا تو چگونه زیستن را به من بیاموز، چگون مُردن را خود خواهم آموخت.
خدایا مرا از این فاجعه ی پلید مصلحت پرستی مصون بدار تا به رعایت مصلحت، حقیقت را ذبح شرعی نکنم.
خدایا مسئولیت شیعه بودن را که علی وار بودن، علی وار زیستن، علی وار مُردن، علی وار پرستیدن، علی وار اندیشیدن، علی وار جهاد کردن، علی وار کار کردن، علی وار سخن گفتن و علی وار سکوت کردن است؛ تا آنجا که در توان این بنده ی ناتوان است همواره فرا یادم آر.
خدایا رحمتی کن تا ایمان، نام و نان برایم نیاورد. قوتم بخش تا نانم را و حتی نامم را در خطر ایمانم افکنم؛ تا از آنها باشم که پول دنیا را می گیرند و برای دین کار می کنند، نه از آنها که پول دین می گیرند و برای دنیا کار می کنند.
تمام بدبختی های آدم برای دو کلمه است؛ یکی داشتن، یکی خواستن. داشتن او را محافظه کار می کند. خواستن او را ذلیل و چاپلوس و متملق و ترسو. نداشتن و نخواستن، فرد را رویین تن می کند.
دوست داشتن اگر به اخلاص رسیده باشد، دوست را به دوست همانند می کند. چنین آدمی از زندگی زنده تر است و از خوشبختی جدی تر.
مرگ نه حلاج وار، مرگی پاک در راهی پوچ؛ که علی وار، برای خشنودی خدا، یعنی در خدمت به خلق. برای چنین آدمی، مردن تنها کاریست در زندگی که خود نیز از آن سود می برد.
ای خداوندا! به علمای ما مسئولیت، و به عوام ما علم، به مومنان ما روشنایی، و به روشنفکران ما ایمان، و به متعصبین ما فهم، و به فهمیدگان ما تعصب، و به زنان ما شعور و به مردان ما شرف، و به پیران ما آگاهی و به جوانان ما اصالت، و به اساتید ما عقیده و به دانشجویان ما…. نیز عقیده، و به خفتگان ما بیداری و به بیداران ما اراده، و به مبلغان ما حقیقت و به دینداران ما دین، و به نویسندگان ما تعهد و به هنرمندان ما درد، و به شاعران ما شعور و به محققان ما هدف، به نومیدان ما امید و به ضعیفان ما نیرو و به محافظه کاران ما گستاخی، و به نشستگان ما قیام و به راکدان ما تکان، و به مردگان ما حیات، و به کوران ما نگاه و به خاموشان ما فریاد، و به مسلمانان ما قرآن و به شیعیان ما علی، و به فرقه های ما وحدت، و به حسودان ما شفا، و به خودبینان ما انصاف، و به فحاشان ما ادب، و به مجاهدان ما صبر و به مردم ما خودآگاهی، و به همه ملت ما، همت تصمیم و استعداد فداکاری و شایستگی نجات و عزت ببخش.
ای خدای کعبه! این مردمی را که همه ی عمر، هر صبح و شام در جهان، رو به خانه ی تو دارند؛ رو به خانه ی تو می زیند و رو به خانه ی تو می میرند، این مردمی را که گرد خانه ی ابراهیم تو طواف می کنند، قربانی جهل شرک و در بند جور نمرود مپسند.
و تو ای محمد! پیامبر بیداری و آزادی و قدرت! در خانه ی تو حریقی دامن گستر در گرفته است و خانواده ی تو دیریست که در بستر سیاه ذلت به خواب رفته است. بر سرشان فریاد زن. بیدارشان کن.
و تو ای علی! ای شیر! مرد خدا و مردم! رب النوع عشق و شمشیر! ما شایستگی شناخت تو را از دست داده ایم. شناخت تو را از مغزهای ما برده اند، اما عشق تو را علی رغم روزگار در عمق وجدان خویش، در پس پرده های دل خویش همچنان مشتعل نگاه داشتیم. چگونه تو عاشقان خویش را در خاری رها می کنی؟ تو ستمی را بر یک زن یهودی که در ذمه ی حکومتت می زیست تاب نیاوردی؛ اکنون مسلمانان را در ذمه ی یهود ببین. ببین بر آن ها چه می گذرد. ای صاحب آن بازو که یک ضربه اش از عبادت جن و انس برتر بود! ضربه ای دیگر.
ای زینب! ای زبان علی در کام! با ملت خویش حرف بزن. ای زن! ای که مردانگی در رکاب تو جوانمردی آموخت. زنان ملت ما، اینان که نام تو آتش عشق و درد بر جانشان می افکند به تو محتاجند. بیش از همه وقت. جهل از یک سو به اسارت و ذلت شان نشانده است و غرب از سوی دیگر به اسارت پنهان و ذلت تازه شان می کشاند و از خویش و از تو بیگانه شان می سازد. آنان را بر استحمار کهنه و نو، بر بندگی سنت های پوسیده، بر ملعبه سازان تعصب قدیم و تفنن جدید، به نیروی فریادهایی که بر سر یک شهر، شهر قساوت و وحشت می کوبیدی و پایه های یک قصر، قصر جنایت و قدرت را می لرزاندی، برآشوب؛ تا در خویش برآشوبند و تار و پود این پرده های عنکبوت فریب را بدرند. تا در برابر این طوفان بر باد دهنده ای که وزیدن آغاز کرده است، ایستادن را بیاموزند.
ای زینب! ای زبان علی در کام! ای رسالت حسین بر دوش! با ما سخن بگو. مگو که بر شما چه گذشت. مگو در آن صحرای سرخ چه دیدی. مگو که جنایت آنجا تا به کجا رسید. مگو که خداوند آن روز عزیزترین و پرشکوه ترین ارزش ها و عظمت هایی را که آفریده است، یکجا در ساحل فرات و بر روی ریگزارهای تفتیده ی بیابان تب چگونه به نمایش آورد و بر فرشتگانش عرضه کرد تا بدانند چرا می بایست بر آدم سجده کنند. آری ای پیامبر انقلاب حسین! ما می دانیم! ما همه را شنیده ایم!
اما بگو ای خواهر، اما بگو ای خواهر، بگو که ما چه کنیم؟ لحظه ای بنگر که ما چه می کشیم. دمی به ما گوش کن تا مصائب خویش را با تو باز گوییم. با تو ای خواهر مهربان. این تو هستی که باید بر ما بگریی. ای رسول امین برادر! که از کربلا می آیی و در طول تاریخ بر همه نسل ها می گذری و پیام شهیدان را می رسانی. ای که از باغ های سرخ شهادت می آیی و بوی گلهای نو شکفته ی آن دیار را هنوز در پیراهن داری، ای دختر علی! ای خواهر! ای که قافله سالار کاروان اسیرانی؛ ما را نیز در پی این قافله با خود ببر.
و اما تو ای حسین! با تو چه بگویم؟ و تو ای چراغ راه! ای کشتی نجات! ای خونی که از آن نقطه ی صحرا، جاودان می تپی و می جوشی و در بستر زمان جاری هستی و بر همه ی نسل ها می گذری و زمین حاصلخیز را سیراب خون می کنی و هر بذر شایسته را در زیر خاک می شکافی و می شکوفانی، و هر نهال تشنه ای را به برگ و بار حیات و خرمی می نشانی. آری ای آموزگار بزرگ شهادت! برقی از آن نور را بدین شبستان سیاه و نومید ما بیفکن. قطره ای از آن خون را در بستر خشکیده و نیم مرده ی ما جاری ساز. ای که مرگ سرخ را برگزیدی تا عاشقانت را از مرگ سیاه برهانی. تا با هر قطره ی خونت ملتی را حیات بخشی و تاریخی را به تپش آری و کالبد مرده را گرم کنی و بدان جوشش و خروش و زندگی و عشق و امید دهی. ایمان ما، ملت ما، تاریخ فردای ما، کالبد مرده ی ما به تو و خون تو محتاج است.