تا حالا با یک دلقک صحبت کردی؟ فکر می کنی یک دلقک چه عقایدی داره؟ به چه چیزهایی فکر می کنه؟ چه مشکلاتی داره؟
شاید آدم های به اصطلاح دلقک اطراف ما زیاد باشند؛ اما کسی که چنین شغلی داشته باشه و ما بتونیم باهاش هم کلام بشیم خیلی پیدا نمیشه. به همین خاطر شاید بد نباشه بریم سراغ کتاب “عقاید یک دلقک” نوشته ی “هاینریش بُل” – نویسنده ی آلمانی که در سال 1972 میلادی “جایزه ادبی نوبل” رو هم دریافت کرده – کتابی که در سال 1963 میلادی منتشر شده و در ایران هم بارها توسط ناشران مختلف به چاپ رسیده.
وقتی کتاب رو میخوندم متوجه شدم که در خیلی از موارد با “دلقک” داستان هم عقیده هستم – البته اون مواردی که منشوری نیست – به هر حال کار آسانی نیست که یک قسمت از کتاب رو انتخاب کنم و اینجا بنویسم. به همین خاطر به چند جمله ی کوتاه بسنده می کنم:
وقتی آدمهای پولدار چیزی به کسی هدیه میکنند، همیشه یک جایش میلنگد.
به اعتقاد من عصر ما فقط شایستهی یک لقب و نام است. “عصر فحشا”. مردم ما به تدریج خود را به فرهنگ فاحشهها عادت میدهند.
یک وسیلۀ درمان موقتی وجود دارد، آن اَلکُل است، و یک وسیلۀ درمان قطعی و همیشگی میتواند وجود داشته باشد، و آن ماری است. ماری مرا ترک کرده است. دلقکی که به مِیخوارگی بیُفتد زودتر از یک شیروانیساز مست سقوط میکند.
نسخه ای که من خوندم ترجمه ی “محمد اسماعیل زاده” بود و “نشر چشمه” چاپش کرده بود.
دیدگاهتان را بنویسید