هیهات س.م.ط.بالاخواستم شعر باشد2012-06-10 هیهات اگر خدا نباشد آن سوی فنا، بقا نباشد هیهات اگر سراب دیدیم در عرش و سما کسی نباشد «س.م.ط.بالا» شعرشعرهای من
بهانه های کودکانه س.م.ط.بالاخواستم شعر باشد2012-06-09 دیشب باران که بارید رختخواب من خیس شد ایزوگام نداشتیم گل های سفید قالی زرد شد مادر گفت : “باید بشورمشان” گفتم : “حتما هوا آلوده بوده است” «س.م.ط.بالا» (به تاریخ هفدهم آبان ماه سال یک هزار و سیصد و … ادامه خواندن
شب از پریشانی، از طوفان فرو می ریزد maryخواستم شعر باشد2017-03-03 شب از پریشانی، از طوفان، فرو می ریزد. کبریت بر فانوس می زنم تا کوچه های خوابت را روشن کنم. … ادامه خواندن
قدرناشناس س.م.ط.بالاخواستم شعر باشد2014-12-01 جانم به بلا افتاد راهم به خطا افتاد کارم به قضا افتاد چون قدر ندانستم «س.م.ط.بالا»ادامه خواندن
این روزها س.م.ط.بالاخواستم شعر باشد2012-06-29 این روزها حال و روز من خوش نیست باران که می بارد روحم خیس نمی شود «س.م.ط.بالا» (به تاریخ: پنجم آذر ماه یک هزار و سیصد و نود خورشیدی)ادامه خواندن
ترسی بزرگی
که همیشه زمزمه می شه