صد خزان افسردگی بودم بهارم کرده‌ای؛ تا به دیدارت چنین امیدوارم کرده‌ای

صد خزان افسردگی بودم بهارم کرده‌ای؛ تا به دیدارت چنین امیدوارم کرده‌ای

آدمی به امید زنده است. برای هر آنکه این نوشته را خواهد خواند؛ می‌نویسم:

امیدوار باش. من نیز امیدوارم

صد خزان افسردگی بودم بهارم کرده ای
تا به دیدارت چنین امیدوارم کرده ای
پای تا سر می تپد دل کز صفای جان چو اشک
در حریم شوق ها آیینه دارم کرده ای
در شب نومیدی و غم همچو لبخند سحر
روشنایی بخش چشم انتظارم کرده ای
در شهادتگاه شوق از جلوه ای آیینه دار
پیش روی انتظارت شرمسارم کرده ای
می تپد دل چون جرس با کاروان صبر و شوق
تا به شهر آرزوها رهسپارم کرده ای
زودتر بفرست ای ابر بهاری زودتر
جلوه ی برقی که امشب نذر خارم کرده ای
نیست در کنج قفس شوق بهارانم به دل
کز خیالت صد چمن گل درکنارم کرده ای

«محمدرضا شفیعی کدکنی، زمزمه ها، شهادتگاه شوق»

دیدگاه‌ها

10 پاسخ به “صد خزان افسردگی بودم بهارم کرده‌ای؛ تا به دیدارت چنین امیدوارم کرده‌ای”

  1. mary نیم‌رخ
    mary

    ما خودمان را گرم می کنیم
    مثل هیرو شیما

  2. mary نیم‌رخ
    mary

    شب خسیس است
    درخت سیب را پنهان کرده است

  3. mary نیم‌رخ
    mary

    از دور دست ها آمده ام
    و با تو آبی می بینم تمام بینایی ام را

  4. mary نیم‌رخ
    mary

    من دیگر گونه دوست دارمت
    باور کن که شعری در من

  5. mary نیم‌رخ
    mary

    می شود برخاست
    می شود از چار چوب کوچک یک میز بیرون شد
    می شود دل را فراهم کرد
    می شود روشن تر از اینجا و اکنون شد
    یک نفر می آید از آن سوی دلتنگی
    یک نفر آبی ست
    می شود برخاست در باران

      1. mary نیم‌رخ
        mary

        نمی شود

        1. س.م.ط.بالا نیم‌رخ

          من امیدوارم که بشود …

  6. mary نیم‌رخ
    mary

    آن.گونه عاشقم
    که هرنفسم شعر می شود

  7. mary نیم‌رخ
    mary

    در کجا پیدا کنم آهنگ باران را
    وقتی که در شهر شما
    امشب مهمانم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *