کودکان با هزاران امید به این دنیا آمدند اما … خیلی زود باید کودکی را رها کنند … جنگ های زیادی هست، رنج های زیادی هست. جبرهای زیادی هست.
می زنم بر کوچه دیوانگی در این بهار *** بیش ازین خجلت ز روی کودکان نتوان کشید
«صائب تبریزی»
کودکان با هزاران امید به این دنیا آمدند اما … خیلی زود باید کودکی را رها کنند … جنگ های زیادی هست، رنج های زیادی هست. جبرهای زیادی هست.
می زنم بر کوچه دیوانگی در این بهار *** بیش ازین خجلت ز روی کودکان نتوان کشید
«صائب تبریزی»
پست ناراحت کننده ای بود:(
متاسفانه.
اما
من از درون سينه خبر دارم
ازخانه هاي خونين
از قصه ي عروسك خون آلود
از انفجار مغز سري كوچك
بر بالشي كه مملو روياهاست
– – روياي كودكانه ي شيرين
از آن شب سياه
آن شب كه درغبار
مردي به روي جوي خيابان خم بود
با چشمهاي سرخ و هراسان
دنبال دست ديگر خود مي گشت
باور كنيد
من با دو چشم مات خودم ديدم
كه كودكي ز ترس خطر تند مي دويد
اما سري نداشت
لختي دگر به روي زمين غلتيد
و ساعتي دگر
مردي خميده پشت و شتابان
سر را به ترك بند دو چرخه
سوي مزار كودك خود مي برد
چيزي درون سينه ي او كم بود….
قیصر