گمشده – چیزی به غیر از مرگ و زندگی

گمشده، چیزی به غیر از مرگ و زندگی در زمان

– می ترسم.
– از چی؟
– خیلی زیاد.
– از چی می ترسی؟
– از فراموش شدن.
– فراموش شدن؟
– اینکه تبدیل به یه خاطره بشم. بعد اون خاطره هر روز کم رنگ تر بشه و بعد اثری ازش باقی نمونه. یه فضای خالی. هیچی نیست. تُهی.
– تو از مرگ می ترسی؟
– مرگ!؟ آره… یعنی نمی دونم… شاید… راستش من چیز زیادی از زندگی نمی فهمم اما مرگ رو هم دوست ندارم… اون رو هم نمی فهمم.
– پس چی؟ بالاخره مرگ یا زندگی؟ مگه چیز دیگه ای هم هست؟
– امیدوارم. امیدوارم چیز دیگه ای هم باشه. شاید گُمش کردم. شاید باید دنبالش بگردم.
– کجا گُمش کردی؟ اصلا چه طوری می خوای پیداش کنی؟ تو که نمی دونی باید دنبال چی بگردی؟
– مطمئنم اگه ببینمش متوجه می شم. می شناسمش. شاید یه جایی تو گذشته. چندسال پیش. شاید اونجا باشه.
– حالا می خوای چه کار کنی؟
– می خوام برگردم. برگردم به گذشته. باید پیداش کنم. باید کمکم کنی. تو می تونی. منو ببر اونجا.
– اما من اجازه ندارم.
– خواهش می کنم. تو قبلا هم بدون اجازه یه کارایی کردی! می دونم که می تونی.
– خُب. اما فکر نکنم فایده ای داشته باشه. هر اتفاقی هم که افتاد، خودت مسئولش هستی!
– باشه قبول می کنم.

– چشم هات رو ببند. یه نفس عمیق بکش…. حالا چشم هاتو باز کن. چی می بینی؟
– … تاریکه. خیلی تاریکه. چیزی پیدا نیست. نمی تونم چیزی ببینم.
– گفتم که؛ گفتم فایده ای نداره. بیا از اینجا بریم.
– صبر کن. یه نور اونجا هست. دنبالم بیا. زود باش. … ایناهاش. خودشه.
– اینکار رو نکن. تو نمی دونی اون نور چیه! شاید خطرناک باشه…
– چرا. می دونم. خودشه. می شناسمش. باید بگیرمش. باید …
– نه. نه!
– …
– صدامو می شنوی؟ چشم هاتو باز کن. صدامو می شنوی؟ چه اتفاقی برات افتاد؟ حالت خوبه؟
– آره. فکر کنم خوبم.
– فکر کردم از دست رفتی. حالا چی؟ حالا چی می بینی؟
– هیچی. نمی تونم چیزی ببینم. همه جا سفیدِ! چیزی پیدا نیست!
– می ترسی؟
– دیگه نه. هیچ ترسی ندارم. اصلا نمی دونم از چی باید بترسم. فقط یه صدایی تو گوشم هست. مثل صدای تشییع جنازه می مونه. تو هم می شنوی؟ داره ضعیف و ضعیف تر میشه. با تو بودم!؟ تو هم می شنوی؟ آهای…می شنوی؟ کجا رفتی؟ آهای… کسی اینجا نیست؟ آهای… آهای…

«س.م.ط.بالا»

پی نوشت: این مطلب رو برای مسابقه ی وبلاگ نویسی تحت عنوان “ماشین زمان” که در مرداد و شهریور سال 1394 از سوی “میهن بلاگ” برگزار شد، نوشتم و منتشر کردم. البته مورد استقبال قرار نگرفت. یه جورایی هم نسبت به موضوع مسابقه بی ربط بود!!

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *