یاد دارم که در ایام طفولیت، متعبد و شب خیز بودم. شبی در خدمت پدر، رحمة الله علیه، نشسته بودم و همه شب، دیده بر هم نبسته و مُصحف عزیز بر کنار گرفته و طایفه ای گرد ما خفته.
پدر را گفتم: از اینان، یکی سر برنمی دارد که دوگانه ای بگزارد. چنان خواب غفلت برده اند که گویی نخفته اند که مرده اند.
گفت: جان پدر! تو نیز اگر بخفتی، بِه از آن که در پوستینِ خلق، اُفتی.
نبيند مدعى جز خويشتن را
كه دارد پرده پندار در پيش
گرت چشم خدابينى ببخشند
نبينى هيچ كس عاجزتر از خويش
«گلستان سعدی، باب دوم در اخلاق درویشان»
با سلام و احترام؛
وب متفاوتی دارید از بابت مطالب خوب و مفیدتان سپاسگزارم.
شاد و سربلند و موفق در پناه مهربان ترین.
سلام.
ممنون از مهربانی شما.
سلام، ببخشید باب چندم هست
سلام
باب دوم در اخلاق درویشان
سلام ممنون بابت متن ولی اگر امکان داشت معنی اش را هم بزارید ممنون میشم .
سلام کسی میدونه این حکایت چند جمله داره؟؟