در نظربازی ما بیخبران حیرانند / من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی / عشق داند که در این دایره سرگردانند
جلوهگاه رُخ او دیدهٔ من تنها نیست / ماه و خورشید هم این آینه میگردانند
عهد ما با لب شیریندهنان بست خدا / ما همه بنده و این قوم خداوندانند
مُفلسانیم و هوای مِی و مُطرب داریم / آه اگر خرقه پشمین به گرو نستانند
وصف رخساره خورشید ز خفاش مپرس / که درین آینه صاحب نظران حیرانند
لاف عشق و گِلِه از یار؟ زهی لاف دروغ! / عشقبازانِ چنین مستحق هجرانند
مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کار / ور نه مستوری و مستی همه کس نتوانند
گر به نِزهتگه ارواح بَرَد بوی تو باد / عقل و جان، گوهرِ هستی، به نثار افشانند
زاهد از رندی حافظ نکند فهم مُراد
دیو بُگریزد از آن قوم که قرآن خوانند
چیزهایی هست که باید نوشت ....
خواندن بعدی
هر پدری ستونی است برای خانواده و چون بزرگ باشد ستونی است برای خاندان. یکان یکانِ اعضای خانواده به او تکیه دارند و چون درمی مانند، دستِ طلبِ یاری به سویش دراز می کنند. هر پدری صمغی دارد در وجود …
دوش میآمد و رُخساره برافروخته بود تا کجا باز دلِ غمزدهای سوخته بود رسم عاشق کُشی و شیوه شهرآشوبی جامهای بود که بر قامت او دوخته بود جانِ عُشاق سِپَندِ رخِ خود میدانست و آتش چهره بدین کار برافروخته بود …
ابر آذاری برآمد باد نوروزی وزید / وجهِ می میخواهم و مطرب که میگوید رسید شاهدان در جلوه و من شرمسار کیسه ام / بار عشق و مفلسی صعب است، میباید کشید قحط جود است آبروی خود نمی باید فروخت …
اگر چه باده فرح بخش و باد گلبیز است *** به بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز است صراحی ای و حریفی گرت به چنگ افتد *** به عقل نوش که ایام فتنه انگیز است در آستین مرقع پیاله …