– تو چرا می جنگی؟
پسرم می پرسد:
***
من تفنگم در مشت
کوله بارم بر پشت
بند پوتینم را محکم می بندم
مادرم
آب و آیینه و قرآن در دست
روشنی در دل من می بارد
***
پسرم بار دگر می پرسد:
-تو چرا می جنگی؟
با تمام دل خود می گویم:
-تا چراغ از تو نگیرد دشمن
«محمدرضا عبدالملکیان»
شاعر بود… شاعر بزرگی که سالها کسی شعری از او نمیدید… یک روز _ برحسب تصادف ، دیدمش … پرسیدم: چرا ؟ چرا ساکتی؟ حیف نیست؟ گفت : من دیگر از معامله یک جانبه خسته شده ام … سالها من …