شعری از: محسن حسن زاده لیله کوهی
دوست دارند که سرگرم نگفتن باشیم
تا بگویند نگفتیم که ایمن باشیم
آخرین حربه ی آتش زدگان فریاد است
پس بیایید که یکپارچه شیون باشیم
خیبری هست و علی نیست در این رخشستان
ذوالفقاری به کف آریم و تهمتن باشیم
پیش این شیشه نشینان زجاجی مذهب
باید آیینه دلان ! سنگ فلاخن باشیم
بشکند چرخ کفن بافی تان ، برخیزید
تا که بر قامت یک طایفه جوشن باشیم
آخرین گفته ی من در دم مردن این است
مرد باشیم که شایسته ی مردن باشیم
چیزهایی هست که باید نوشت ....
خواندن بعدی
شعری از “مهدی زارعی” دوباره شنبه شد، شروع هفت روز ترس و دلهره، شروع هفت روز اضطراب شروع درس های منجمد که “v” نماد سرعت است و “a” نمادی از شتاب شروع راه خانه تا به مقصد همیشگی و شب که …
در حصار شب نفسم گرفت از این شب در این حصار بشکن در این حصار جادویی روزگار بشکن تو که ترجمان صبحی به ترنم و ترانه لب زخم دیده بگشا صف انتظار بشکن چو شقایق از دل سنگ برآر رایت …
شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد عجبست اگر توانم که سفر کنم ز کویت به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد؟ ز محبتت نخواهم که نظر کنم به رویت …