شعری از “مهدی زارعی”
دوباره شنبه شد، شروع هفت روز ترس و دلهره، شروع هفت روز اضطراب
شروع درس های منجمد که “v” نماد سرعت است و “a” نمادی از شتاب
شروع راه خانه تا به مقصد همیشگی و شب که شد درست عکس این مسیر
شروع صبح، ظهر، شب، بخر، بخور، بپاش، بعد هم برو بغلت توی رختخواب
شروع روزمرّگی گربه های خانگی و سطل آشغال های روز قبل
شروع کار پارکها و عدّه ای حشیشی و چهار پنج بچه و یکی دو تاب
شروع عشق های لحظه ای و طرز زندگی فقط برای یک غریزه و… همین.
لباس ها و کفش های هر چه مد شده ، قیافه های تازه و مدل جدید و باب
شروع “من فقط یکی دو روز با توام ، و بعد می روم سراغ سوژه ای جدید
تو هم برو مزاحمم نشو، سوال هم نکن، که من به هیچ یک نمی دهم جواب”
شروع جمله های پوچ و بی دلیل، جمله های از سر زبان، نه از صمیم قلب
“نه زندگی بدون تو برای من جهنم است و پر شده است از شکنجه و عذاب”
شروع جمله های باد، هر طرف که می وزید هفته ای “رفیقتم” و هفته ای
“نه من نمی شناسمت… چرا سراغ دیگران نمی روی و… روی من نکن حساب”
شروع “دست من نبود، خود به خود خراب شد” و یا که “شانس هم به ما نیامده”
شروع اشتباه ها و چند دسته گل که می شود به یک بهانه دادشان به آب
شروع روزنامه های ضد هم: “فلان وزیر این چنین و آنچنان، جناحمان،
جناحشان” و تیترهای آن چنانی و برای جلب این جناب و آن یکی جناب
شروع فقر عده ای کثیر و ثروت کلان برای عده ای قلیل، بی دلیل
یکی برای شام می خورد کباب و آن یکی از آه و دود، سینه اش شده کباب
و شنبه و نماز و مسجد و همین شناسنامه هایمان که مدرک اند ما مومنیم
و شنبه وعبادت و قبول بندگی، ولی به عشق حوری و بهانه و ثواب
شروع شاعران مثل من کلیشه ای و همچنین دچار مشکلات ریشه ای
غزل بدون قافیه، بدون بیت ناب، با سپیدهای بی حساب و بی کتاب
و شنبه… شنبه… شنبه… شنبه های مثل هم، آن شبیه این و این درست مثل آن
شروع هفت روز نحس، هفت روز ترس و دلهره، شروع هفت روز اضطراب.
چیزهایی هست که باید نوشت ....
خواندن بعدی
اتوبوس از ارکان حمل و نقل عمومی در کلان شهری همچون تهران است. استفاده از وسایل نقلیه عمومی همواره مزایا و معایبی را برای فرد، جامعه و محیط زیست به همراه دارد که همه می دانند. در کنار این، اتوبوس …
شعری از دفتر “تولدی دیگر”؛ فروغ فرخزاد بیش از اینها آه آری بیش از اینها می توان خاموش ماند می توان ساعات طولانی با نگاهی چون نگاه مردگان ثابت خیره شد در دود یک سیگار خیره شد در شکل یک …
چرا مرده پرست و خصم جانیم؟ بیا تا قدر یک دیگر بدانیم که تا ناگه ز یک دیگر نمانیم چو مؤمن آینه مؤمن یقین شد چرا با آینه ما روگرانیم کریمان جان فدای دوست کردند سگی بگذار ما هم مردمانیم …