یا رب سببی ساز که یارم به سلامت *** بازآید و برهاندم از بند ملامت
خاک ره آن یار سفرکرده بیارید *** تا چشم جهان بین کنمش جای اقامت
فریاد که از شش جهتم راه ببستند *** آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت
امروز که در دست توام مرحمتی کن *** فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت
ای آن که به تقریر و بیان دم زنی از عشق *** ما با تو نداریم سخن، خیر و سلامت
درویش مکن ناله ز شمشیر احبا *** کاین طایفه از کشته ستانند غرامت
در خرقه زن آتش که خم ابروی ساقی *** بر میشکند گوشه محراب اقامت
حاشا که من از جور و جفای تو بنالم *** بیداد لطیفان همه لطف است و کرامت
کوته نکند بحث سر زلف تو حافظ *** پیوسته شد این سلسله تا روز قیامت
چیزهایی هست که باید نوشت ....
دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ
خواندن بعدی
بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت *** و اندر آن برگ و نوا خوش نالههای زار داشت گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست *** گفت ما را جلوه معشوق در این کار داشت یار اگر …
صبا به تهنیتِ پیرِ می فروش آمد *** که موسم طرب و عیش و ناز و نوش آمد هوا مسیح نفس گشت و باد نافه گشای *** درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد تنور لاله چنان برفروخت باد …
در نظربازی ما بیخبران حیرانند / من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی / عشق داند که در این دایره سرگردانند جلوهگاه رُخ او دیدهٔ من تنها نیست / ماه و خورشید هم این آینه …
امروز که در دست توام مرحمتی کن