اگر چه باده فرح بخش و باد گلبیز است *** به بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز است
صراحی ای و حریفی گرت به چنگ افتد *** به عقل نوش که ایام فتنه انگیز است
در آستین مرقع پیاله پنهان کن *** که همچو چشم صراحی زمانه خونریز است
ز رنگ باده بشوییم خرقه ها در اشک *** که موسم ورع و روزگار پرهیز است
مجوی عیش خوش از دور واژگون سپهر *** که صاف این سر خم جمله دردی آمیز است
سپهر برشده پرویزنیست خون افشان *** که ریزهاش سر کسری و تاج پرویز است
عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ *** بیا که نوبت بغداد و وقت تبریز است
چیزهایی هست که باید نوشت ....
خواندن بعدی
من مسافر قطارم می رم اما ماندگارم توی شبهای سیاهی همدمی جز تو ندارم قطار زندگی من بی بهونه بی توقف میره تا مقصد آخر راهی جز سفر ندارم مقصد همه همینجاست دیگه دلتنگی ندارم من مسافر قطارم مونده از …
صبا به تهنیتِ پیرِ می فروش آمد *** که موسم طرب و عیش و ناز و نوش آمد هوا مسیح نفس گشت و باد نافه گشای *** درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد تنور لاله چنان برفروخت باد …
بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت *** و اندر آن برگ و نوا خوش نالههای زار داشت گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست *** گفت ما را جلوه معشوق در این کار داشت یار اگر …
نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشد *** ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد صوفی ما که ز ورد سحری مست شدی *** شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد خوش بود گر محک تجربه آید به میان *** تا …